امام حسن عسکری(ع)
افشاي ترفند جاثليق توسط امام حسن عسکري (ع)
- توضیحات
- دسته: امام حسن عسکری(ع)
- منتشر شده در 01 مهر 1402
- بازدید: 1172
در آغاز سالگشت شهادت مظلومانه امام يازدهم شيعيان حضرت امام حسن عسکري (ع) را به فرزند گرانمايه اش حضرت حجت بن الحسن مهدي صاحب زمان (ع) و به همه محبان و شيعيان اهل بيت (ع) تسليت عرض مي کنم و به بهانه شهادت اين امام همام يکي از کرامات وي را براي شما عزيزان نقل مي نمايم :
امام حسن عسکرى (ع ) و تعدادى از شيعيان در عهد معتمد عباسى در کوشک سامرا زندانى بودند. در آن هـنـگـام, سامرا دچار خشکسالی شدیدی شده بود و روزگار بر مردم به سختی میگذشت. خلیفه وقت دستور داد مردم برای طلب باران، نماز استسقاء بخوانند.
اهالی سامرا و علمای آنان به بیرون شهر رفته و پس از راز و نیاز و خواندن نماز استسقاء از خداوند منان طلب باران نمودند، اما تغییری در هوا پدید نیامد و مردم با دست خالی بازگشتند. روز دوم و روز سوم نیز همان کار را تکرار کردند؛ بازهم نتيجه اى نگرفتند و از باران خبری نشد.
روز چهارم جاثلیق(کشیش بزرگ نصاری) به همراه گروهی از مسیحیان و دیرنشینان به بیرون شهر رفته و طلب باران نمودند. در میان آنان راهبی حضور داشت که مورد احترام ویژه مسیحیان بود. این راهب هر گاه دست خویش را بالابرده و دعا می کرد، تغییرات جوّی پدید آمده و پس از ابری شدن آسمان، بارش باران آغاز می گردید.
روز دوم نیز مسیحیان برای طلب باران به بیابان رفتند و آن راهب، کارهای روز پیش را تکرار کرد و بارش باران دوباره شروع گردید. در این روز، باران شدیدی بارید و آب همه جا را فرا گرفت؛ به گونه ای که مردم دست به دعا برداشته و از خداوند متعال قطع نزولات آسمانی را درخواست نمودند.
مردم از این واقعه به شگفت آمده و از مسیحیت به نیکی یاد می کردند. در آن میان، برخی از مسلمانان دچار تردید و شک شده و به کیش مسیحیت متمایل شدند و در نکوهش اسلام و مسلمانان و تمجید از راهبان داد سخن دادند. این قضیه بر خلیفه، معتمد عباسی و مسلمانان گران آمد و موجب رنجش خاطر آنان گردید.
از این رو، خلیفه یکی از سپهسالاران خویش را فرستاد تا امام حسن عسکری(ع) را از زندان بیرون آورده و نزد خلیفه ببرد.
امام(ع) از زندان آزاد و نزد خلیفه معتمد عباسی حاضر شد و متعمد در جمع درباریان به امام حسن عسکری(ع) گفت: یا ابامحمد! دریاب امت محمد(ص) را؛ زیرا ابر سیاه شک و شبهه بر سر این مردم خیمه زده و گروهی را به فساد عقیده کشانده است.
امام(ع) فرمود: مردم فرا بخوانید تا بار دیگر به بیرون شهر روند. معتمد گفت: باران در این دو روز گذشته به اندازه کافی باریده است و مردم دیگر باران نمی خواهند، چه فایده ای در فراخوانی آنان است؟ امام(ع) فرمود: می خواهم آنان را از شک و تردیدی که ناشی از طلب باران راهب است و موجب فساد عقیده برخی از آنان گشته و آنان را به ورطه سقوط دینی کشانده است، خارج سازم.
به فرمان خلیفه معتمد عباسی بار دیگر مسلمانان و مسیحیان به همراه دانشمندان و عابدان هر دو کیش از شهر بیرون رفتند.
مسیحیان در گوشه ای قرار گرفته و همگی دست به نیایش برداشتند و برای نشان دادن برتری دین و کیش خود مجددا طلب باران نمودند. آن راهب نیز در میان آنان بود و هرگاه دست خویش را بلند کرده و به طرف آسمان بالا می برد، باران می بارید.
مسیحیان با این کار فضای تبلیغی مناسبی برای خویش فراهم کردند و در حقیقت برای برتری آیین مسیحیت تحدّی نموده و تلاش در منفعل ساختن مسلمانان کردند.
امام حسن عسکری(ع) در گوشه ای ایستاده و ناظر اوضواع بود، به ویژه کارهای آن راهب را زیر نظر داشت. سپس فرمود تا مُچ دست راهب را گرفته و کف دستش را باز کنند. همین که دست او را باز کردند، استخوان انسانی را در کف دست او مشاهده کردند. امام(ع) استخوان را برداشت و آن را در پارچه ای پیچید و نزد خود نگاه داشت و سپس به راهب فرمود: دعا کن و طلب باران نما. راهب دعا و راز و نیاز کرد و تلاش فراوانی نمود، ولی نتیجه ای نگرفت و بر عکس، ابرهاى آسمان کنار رفتند و خورشيد نمايان شد.
مـردم بـه شـگفت آمده و غوغايى در ميان آنان پديد آمد و کار بر مسيحيان وکشيشان دشوار شد.
خـلـيـفه عباسی نيز مانند مسلمانان به وجد آمد و گفت: اى ابا محمد(ع )!اين چيست که از دست راهب گـرفـتى و وى را خلع سلاح کردى ؟ امام(ع) فرمود: استخوان پیامبری از پیامبران الهی است که راهبان آن را از قبر پیامبری به دست آوردهاند و با آن سودجویی و فخرفروشی می کنند. زیرا استخوان هیچ پیامبری در زیر آسمان پدیدار نمی گردد، مگر این که از آسمان باران به بارد.
خـلـيفه که با ناباورى گوش به سخنان امام (ع ) مى داد, دستور داد آن استخوان را آزمايش کنند.
همراهان خليفه, استخوان را از پارچه خارج ساخته و به طرف آسمان بلند کردند. طولى نکشيد که باران شروع به باريدن کرد و همگى به صدق گفتارامام (ع )پى بردند و دريافتند که امام (ع ) چگونه تـرفند دجالان را افشا کرد. بدين سان شک و ترديد از مسلمانان برداشته شد و موجب خشنودى همگان گرديد. خليفه عباسى در قدرشناسى از امام (ع ) فرمان داد تا آن حضرت را آزاد سازند و به احترام ايشان ساير علويان و شيعيانى که با امام (ع ) در زندان بودند نيز آزاد کنند.(1)
منابع:
1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 526؛ شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، ج 3، ص 435
(بر گرفته از کتاب خاندان عصمت « ع » ، تاليف سيد تقي واردی، ص 212 )