امیرمؤمنان، امام علی بن ابی طالب(ع)
احتجاج مأمون عباسی با علمای اهل سنت درباره امامت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع)
- توضیحات
- دسته: امیرمؤمنان، امام علی بن ابی طالب(ع)
- منتشر شده در 09 تیر 1395
- نوشته شده توسط Super User
- بازدید: 1009
احتجاج مأمون عباسی با علمای اهل سنت درباره امامت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع)
با عرض تسلیت شهادت امام امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع)، توجه شما عزیزان را به احتجاج مأمون عباسی(هفتمین خلیفه سلسله عباسیان) با علما و دانشمندان برجسته خراسان درباره مسئله امامت مسلمین بعد از رحلت پیامبر(ص) و اثبات امامت امام علی بن ابی طالب(ع)، که در کتاب بحر المعارف، تالیف عالم ربانی عبدالصمد همدانی، ج 1، از ص 343 آمده جلب می کنم. لازم به ذکر است که متن این نوشته عربی بوده که به فارسی نیز ترجمه شده است.
[احتجاج مامون با علماي عامه در امر امامت ]
چون احتجاجي که مامون الرشيد بر فقها و متکلمين عامه در خراسان ايراد نموده است مجموع آنها را از معدن نبوت اخذ نموده بوده است و اخبار متفرقه از ائمه هاديه عليهم السلام در هر يک از آنها وارد شده است و حق تعالي از جهت اتمام حجت آنها را بر زبان وي جاري گردانيده است و نظر به اين که الفضل ما شهد به الاعداء(830) اين ضعيف احتجاجات او را ايراد مينمايد تا آن که طالب حق در نهايت بصيرت و يقين باشد.
قَالَ ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه فِي کتابه عيون اخبار الرضا عليهالسلام:
روي اسحاق بن حماد قَالَ: کان المامون يعقد مجالس النظر و يجمع المخالفين لاهل البيت عليهم السلام و يکلمهم فِي امامة اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهالسلام و تفضيله علي جميع الصحابة تقربا الي الرضا عليهالسلام، و کان الرضا عليهالسلام يَقوُل لاصحابه اَلَّذِینَ يثق بهم: لا تغتروا منه فما يقتلني والله غيره و لکنه لا بد لي من الصبر حتّي يبلغ الکتاب اجله.
اسحاق بن حماد روايت کرده است که: مأمون بدين جهت که هر چه بيشتر خود را به حضرت رضا عليهالسلام نزديک سازد مجالس بحث و نظر تشکيل ميداد و مخالفان اهل بيت عليهم السلام را جمع نموده و با آنان در زمينه امامت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام و برتري آن حضرت از جميع صحابه به سخن و مناظره ميپرداخت. ولي حضرت رضا عليهالسلام به ياران مورد اعتماد خود ميفرمود: فريب او را نخوريد، به خدا سوگند کسي جز او مرا نخواهد کشت، ولي ناگزير بايد صبر کنم تا مهلت پروندهام سر آيد.
عن [اسحاق بن] حماد بن زيد قَالَ: جمعنا يحيي بن اکثم القاضي فقَالَ: قد امرني المامون باحضار جماعة من اهل الحديث و جماعة من اهل الکلام و النظر، فجمعت له من الصنفين [زهاء] اربعين رجلا، ثم مضيت بهم فامرتهم بالکينونة فِي مجلس الحاجب لا علمه بمکانهم. ففعلوا، فاعلمته، فامرني بادخالهم، ففعلت، فدخلوا فسلموا فحدثهم ساعة و آنسهم، ثم قَالَ: اريد أن اجعلَکُمْ بيني و بين الله فِي يومي هَذَا حجة، فمن کان حاقنا او له حاجة فليقم الي قضاء حاجته، و انبسطوا و اسلبوا اخفافکم وضعوا ارديتکم. ففعلوا ما امروا به.
830) فضيلت آن استکه دشمنان بدان گواهي دهند.
________________________________________
347
[اسحاق بن] حماد بن زيد گويد: يحيي بن اکثم ما را گرد آورده گفت: مأمون مرا مأمور ساخته که گروهي از اهل حديث و گروهي از اهل کلام و نظر را حاضر سازم، و من از هر دو دسته [حدود] چهل مرد را گرد آورده به خانه مأمون برده و به آنان دستور دادم در اتاق انتظار باشند تا مأمون را از حضورشان با خبر سازم. آنان همانجا ماندند، من مأمون را مطلع ساخته، وي دستور داد که داخل شوند. من فرمان مأمون را عمل نموده و آنان همگي وارد شدند. مأمون ساعتي با آنان به گفتگو پرداخت و با آنان گرم گفت، سپس گفت: من تصميم دارم امروز شما را ميان خود و خداوند حجت قرار دهم، بنابراين هر کس بيرون کاري دارد برخيزد قضاي حاجت کند. و همگيراحت و با نشاط بشينيد، کفشهاي خود را در آوريد و عباي خود را زمين گذاريد. همگي آن چه گفته بود به جا آوردند.
فقَالَ: ايها القوم! انما استحضرتکم لاحتج بکم عند الله عز وجل، فاتقوا الله وانظروا لانفسکم و امامکم و لا يمنعکم جلالتي و مکاني من قول الحق حيث کان، و رد الباطل علي من اتي به، و اشفقوا علي انفسکم من اَلْنَّار، و تقربوا الي الله تعالي برضواءِنَّهُ و ايثار طاعته؛ فما احد تقرب الي مخلوق بمعصية الخالق الا سلطه الله عليه، فناظروني بجميع عقولَکُمْ. اني رجل ازعم أن عليا عليهالسلام خير البشر بعد نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم: فان کننت مصيبا فصوبوا لي قولي، و انّ کنت مخطئا فردوا علي، و هلموا فان شئتم سالتکم و انّ شئتم فاسالوني. فقَالَ له اَلَّذِينَ يَقوُلوُن بالحديث: بل نحن نسالک. فقَالَ: هاتوا و قلدوا کلامکم رجلا واحدا منکم، فاذا تکلم فان کانت عند احدکم زيادة فيزد، و انّ اتي بخلل فسددوه.
مأمون گفت: اي قوم! من شما را حاضر ساختهام تا نزد خداي بزرگ با شما احتجاج کنم. پس از خدا پروا کنيد و مصلحت خود و امامتان را در نظر بگيريد، مبادا جلات و منزلت من شما را از گفتار حق در هر جا که باشيد و رد باطل بر هر که آن را آورد، باز دارد؛ بر خود از آتش دوزخ رحم آوريد و با طلب خشنودي خداي متعال و ترجيح طاعت او به حضرت او تقرب جوييد، چه هيچ مخلوقي با کسب معصيت خالق به مخلوق ديگري تقرب نجويد جز اين که خداوند او را بر وي مسلط ميسازد؛ پس با هر چه در توان عقل و خرد شماست با من به مناظره پردازيد. من مردي هستم که معتقدم علي عليهالسلام پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بهترين بشر است. اگر نظريهام درست است به صحت آن اعتراف کنيد و اگر در اين زمينه به خطا رفتهام سخنم را رد کنيد. حال بياييد، اگر خواستيد من از شما سؤال کنم و اگر خواستيد شما بپرسيد. اهل حديث گفتند: ما سؤال ميکنيم. گفت: سؤال خود را بياوريد و سخن را به عهده يکي از خودتان واگذاريد اگر شما حرف ديگري داشتيد به آن بيفزاييد و اگر سخنش نقصي داشت ترميم نماييد.
________________________________________
348
قَالَ قائل منهم: انما نزعم أن خير النَّاس بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر من قبل أن الرواية المجمع عليها جاءت عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ: اقتدوا باَلَّذِينَ من بعدي ابوبکر و عمر. فلما امرنا بالاقتداء بهما علمنا اءِنَّهُ لم يامر بالاقتداء الا بخير النَّاس.
يکي از آنان گفت: ما معتقديم که بهترين مردم پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر است، زيرا طبق روايتي که به اتفاق از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده و فرمودهاند: از کساني که پس از من هستند يعني ابوبکر و عمر، پيروي کنيد پس چون ما را به پيروي از آن دو دستور فرموده پي بردهايم که آن حضرت جز به پيروي از بهترين مردم فرمان نميدهد.
فقَالَ المامون: الروايات کثيرة و لا بد من أن تکون کلها حقا او کلها باطلا او بعضها حقا و بعضها باطلا. فلو کانت کلها حقا کانت کلها باطلا من قبل أن بعضها ينقض بعضا. و لو کانت کلها باطلا کان فِي بطلانها بطلان الدين و دروس الشريعة. فلما بطل الوجهان ثبت الثالث بالاضطرار و هو أن بعضها حق و بعضها باطل. و اذا کان کذلک فلا بد من دليل علي ما يحق منها ليعتقد و ينفِي خلافه.
فاذا کان دليل الخبر فِي نفسه صحيحا (حقا - م) کان اولي ما اعتقد و اخذ به. و روايتک هذه من الاخبار اَلَّتِي ادلتها باطلة فِي نفسها، و ذلک أن رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم احکم الحکماء و اولي الخلق بالصدق و ابعد النَّاس من الامر بالمحال و حمل النَّاس علي التدين بالخلاف، و ذلک أن هذين الرجلين لا يخلوان من أن يَکوُنا متفقين من کل جهة او مختلفين، فان کانا متفقين من کل جهة کانا واحدا فِي العدد و الصورة و الجسم، و هَذَا معدوم أن يَکوُن اثنان به معني واحد من کل جهة؛ و انّ کانا مختلفين فکيف يجوز الاقتداء بهما؟ و هَذَا تکليف ما لا يطاق، لانک اذا اقتديت بواحد خالفت الاخر.
مأمون گفت: روايات بسياري در دست هست، ناگزير بايد يا تمام آنها حق باشد، يا تماما باطل، يا پارهاي حق و پارهاي باطل. اگر همه حق باشد در نتيجه همه باطل خواهد بود، زيرا پارهاي پاره ديگر را نقض ميکند. و اگر همه باطل باشد در نتيجه دين باطل بوده و شريعت مندرس خواهد شد.
________________________________________
349
و چون اين دو وجه نادرست است، ناچار وجه سوم که پارهاي حق و پارهاي باطل است، ثابت خواهد بود. حال که چنين است ناگزير بايد دليلي بر آن چه حق است وجود داشته باشد تا به آن اعتقاد پيدا شود و خلاف آن نفِي گردد. و اگر دليل صحت (حقانيت) خبر در خودش باشد چنين خبري شايستهتر است که بدان معقتد شد و آن را پذيرفت. و اين روايت تو از رواياتي است که دليل بطلانش با خودش است، چه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حکيمتر از هر حکيم و راستگوترين مردم و دورترين آنها از اعتقاد به امر محال و وادار ساختن مردم به اعتقاد خلاف بود.
توضيح اين که: اين دو مرد (ابوبکر و عمر) يا اين است که از هر جهت با هم متفق بودند يا فرق داشتند.اگر هر دو از همه جهت متفق بودند، درواقع، در عدد و صورت و جسم يکي بودند، و هيچگاه دو چيز نميتوانند از هر جهت يکي باشند. و اگر با هم فرق داشتند چگونه جايز است که به هر دو در هر زمينهاي اقتدا نمود؟ اين تکليف ما لا يطاق و بيرون از توان بشر است، زيرا هر گاه از يکي پيروي کردي ناچار با ديگري مخالفت ورزيدهاي.
و الدليل علي اختلافهما أن ابابکر سبي اهل الردة، و ردهم عمر احرارا. اشار عمر الي ابي بکر بعزل خالد و بقتله بمالک بن نويرة، فابي عليه. و حرم عمر المتعتين، و لم يفعل ذلک ابوبکر. و وضع عمر ديوان العطية، و لم يفعل ذلک ابوبکر. و استخلف ابوبکر، و لم يفعل ذلک عمر. و لهَذَا امثال کثيرة.
دليل اختلاف و فرق اين دو با هم اين است که: ابوبکر مرتدان را اسير کرد، و عمر آزادشان ساخت، عمر به ابوبکر گفت: خالد را عزل کن و به خاطر کشتن مالک بن نويره، او را بکش، و ابابکر ابا کرد. عمر متعه نساء و متعه حج را حرام کرد، و ابوبکر چنين نکرد. عمر ديوان حقوق و پاداش وضع کرد، و ابوبکر چنين نکرد. ابوبکر براي پس از خود جانشين قرار داد، و عمر چنين نکرد، و از اين قبيل بسيار است.
قَالَ مصنف هَذَا الکتاب: فِي هَذَا فصل لم يذکره المامون لخصمه و هو انهم لم يرووا أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: اقتدوا باَلَّذِينَ من بعدي ابي بکر و عمر و انما رووا ابوبکر و عمر، و منهم من روي ابابکر و عمر فلو کانت الرواية صحيحة لکان معني قَوْله بالنصب اقتدوا باَلَّذِينَ من بعدي: کتاب الله و العترة يا ابابکر و عمر، و معني قَوْله بالرفع اقتدوا ايها النَّاس و ابوبکر و عمر باَلَّذِينَ من بعدي: کتاب الله و العترة.
________________________________________
350
مصنف اين کتاب (مرحوم صدوق) گويد: در اين زمينه فصل ديگري است که مأمون به خصم خود نگفته و آن اين که: در روايت آنان لفظ ابي بکر و عمر به صورت مجرور نيامده بلکه به صورت مرفوع: ابوبکر و عمر، و به صورت منصوب: ابابکر و عمر، آمده است. و اگر اين روايت صحيح باشد معناي آن در صورت منصوب بودن اين است که: به کساني که پس از من هستند يعني کتاب خدا و خاندانم اقتدا کنيد اي ابابکر و عمر. و معناي آن در صورت مرفوع بودن اين است که: اي مردم و اي ابابکر و عمر! به کساني که پس از من هستند يعني کتاب خدا و خاندانم اقتدا کنيد.
رجعت الي حديث المامون. و قَالَ آخر من اصحاب الحديث: قَالَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم: لو کنت متخذا خليلا لاتخذت ابابکر خليلا. فقَالَ المامون: هَذَا مستحيل من قبل روايتکم اءِنَّهُ و اخي بين الصحابة و اخّر عليا، فقَالَ له فِي ذلک فقَالَ: ما اخرتک الا لنفسي. و اي الروايتين ثبتت بطلبت اَلْاُخْرَي.
دنباله داستان مأمون: يکي ديگر از اهل حديث گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: اگر بنا بود خليلي براي خود برگيرم همانا ابوبکر را خليل خود ميساختم.
مأمون گفت: اين محال است زيرا خودتان روايت کردهايد که آن حضرت ميان اصحاب برادري قرار داد و علي را کنار گذاشت. علي عليهالسلام در اين مورد پرسش نمود، حضرت فرمود: من تو را جز براي خودم کنار نگذاشتهام. هر کدام از اين دو روايت درست باشد ديگري باطل خواهد بود.
قَالَ آخر: اءنّ عليا عليهالسلام قَالَ بالمنبر: خير هذه الامة بعد نبيها ابوبکر و عمر. قَالَ المامون: هَذَا مستحيل من قبل أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم لو علم انهما افضل ما ولي عليها مرة عمرو بن العاص و اخري اسامة بن زيد. و يکذب هَذَا قول علي عليهالسلام لما قبض النبي صلي الله عليه و آله و سلم و انا اولي بمجلسه مني بقميصي، و لکني اشفقت أن يرجع النَّاس کفارا. و قَوْله عليهالسلام: اني يَکوُنان خيرا مني و قد عبدت الله عز و جل قبلهما و عبدته بعدهما.
________________________________________
351
يکي ديگر گفت: علي عليهالسلام بر فراز منبر فرمود: بهترين اين امت پس از پيامبر آن ابوبکر و عمر بودند. مأمون گفت: اين محال است از اينرو که اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ميدانست که آن دو افضلاند هيچگاه عمرو بن عاص و بار ديگر اسامة بن زيد را اميرا آنان نميساخت. و نيز اين گفتار علفِي عليهالسلام اين حديث را ابطال ميسازد که فرمود: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در گذشت من به جانشيني آن حضرت از شايستگيام به پيراهن خودم شايستهتر بودم. ولي [اقدام نکردم زيرا ]ترسيدم که مردم به کفر باز گردند. و نيز اين که فرموده: کجا آنان از من بهترند در حالي که من خداي بزرگ را پيش از آنان و بعد از آنان پرستش نمودهام؟
و قَالَ آخر: أن ابابکر اغلق بابه و قَالَ: هل من مستقيل فاقليه؟ فقَالَ علي عليهالسلام: قدمک رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم فمن ذا يوخرک. فقَالَ المامون: هَذَا باطل من قبل أن عليا عليهالسلام قعد من بيعة ابي بکر، و رويتم اءِنَّهُ قعد عنها حتّي قبضت فاطمة عليهاالسلام و أنها اوصته أن تدفن ليلا و لا يشهدا جنازتها. و وجه آخر و هو اءِنَّهُ انّ کان النبي صلي الله عليه و آله و سلم استخلفه فکيف کان له أن يستقبل و هو يَقوُل للانصاره: قد رضيت لَکُمْ احد هذين: اباعبيدة و عمر.
ديگري گفت: ابوبکر در را به روي خود بست و گفت: آيا کسي هست که بخواهد بيعت خود را پس بگيرد تا به او پس بدهم؟ علي عليهالسلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تو را مقدم داشته، کيست که تو را عقب زند؟!
مأمون گفت: اين باطل است، زيرا علي عليهالسلام از بيعت با ابوبکر خودداري کرد، و خودتان روايت کردهايد که تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود ايشان از بيعت خودداري نمود، و فاطمه به آن حضرت سفارش کرد که شبِأَنَّهُ به خاک سپرده شود و ابوبکر و عمر بر جنازهاش حاضر نشوند. دليل ديگر اين که: اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را خليفه گردانيده بود، او چه حقي داشت که استعفا دهد؟ در حالي که به انصار ميگفت: من براي شما يکي از اين دو را ميپسندم: ابوعبيده و عمر.
قَالَ آخر: اءنّ عمرو بن العاص قَالَ: يا رسول الله! من احب النساء اليک؟ قَالَ: عايشة. فقَالَ: من الرجال؟ قَالَ: ابوها. قَالَ المامون: هَذَا باطل من قبل اءِنَّکَم رويتم أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم وضع بين يديه طاير مشوي، فقَالَ: اللهم ائتني باحب خلقک اليک. فکان عليا عليهالسلام، فاي روايتکم تقبل؟
ديگري گفت: عمرو بن عاص گفت: اي رسول خدا، محبوبترين زنان نزد شما کيست؟ فرمود: عايشه. گفت: از مردان که؟ فرمود: پدرش.
________________________________________
352
مأمون گفت: اين باطل است، زيرا خودتان روايت کردهايد که: پرنده برياني را حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نهادند، گفت: خداوندا، محبوبترين خلق خود را نزد خودت، نزد من حاضر ساز. و آن کس علي عليهالسلام بود. پس کداميک از اين دو روايت شما را بايد پذيرفت؟
قَالَ آخر: قَالَ علي عليهالسلام: من فضلني علي ابي بکر و عمر جلدته حد المفتري. قَالَ المامون: کيف يجوز أن يَقوُل علي عليهالسلام اجلد الحد من لا يجب عليه الحد؟ فيَکوُن متعديا لحدود الله عز وجل عاملا بخلاف امره، و ليس تفضيل من فضله عليهما فرية. و قد رويتم عن امامکم اءِنَّهُ قَالَ: وليتکم و لست بخيرکم. فاي الرجلين اصدق عندکم، ابوبکر علي نفسه او علي عليهالسلام علي ابوبکر؟ مع تناقض الحديث فِي نفسه، و لا بد فِي قَوْله من أن يَکوُن صادقا او کاذبا، فان کان صادقا فان کان عرف ذلک بالوحي فالوحي منقطع و انّ کان بالتظني فالمتظني متحير. و انّ کان غير صادق فمن المحال أن يلي امر المسلمين و يقوم باحکامهم و يقيم حدودهم کذاب.
ديگري گفت: علي عليهالسلام فرموده است: هر کس مرا بر ابي بکر و عمر برتري دهد، حد افترازننده را بر او جاري ميسازم. مأمون گفت: چطور جايز است که علي عليهالسلام بگويد حد جاري ميسازم بر کسي که اجراي حد بر او واجب نشده است؟ که در اين صورت آن حضرت از حد خداي بزرگ تجاوز نموده و بر خلاف امر خداوند عمل ميکرده باشد، در حالي که برتري دادن آن حضرت را بر آن دو نفر افترا نيست. و خود شما از امامتان روايت کردهايد که: من امور شما را به دست گرفتم در حالي که بهترين شما نيستم. حال کدام يک از اين دو مرد نزد شما راستگوتر است؟ ابوبکر که بر ضد خود گواهي ميدهد، يا علي عليهالسلام در مورد ابوبکر؟ علاوه بر اين که اين حديث فِي نفسه متناقض است، زيرا وي در اين سخن خود يا راستگوست يا دروغگو. اگر راستگوست يا اين است که اين وظيفه را از سوي وحي شناخته، که چنين نيست زيرا وحي منقطع شده بود، و اگراز راه گمان و تخمين گفته، که چنين شخصي متحير است؛ و اگر راستگو نيست، پس محال است که دروغگويي امر مسلمانان را به دست بگيرد و به احکام آنان قيام کند و حدود آنان را اقامه نمايد.
________________________________________
353
قَالَ آخر: فقد جاء أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: ابوبکر و عمر سيدا کهول اهل اَلْجَنَّة. قَالَ المامون: هَذَا الحديث محال لانه لا يَکوُن فِي اَلْجَنَّة کهل. و يروي أن اشجعية کانت عند النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقَالَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم. لا يدخل اَلْجَنَّة عجوز. فبکي فقَالَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم: انّ الله عز وجل يَقوُل: انا انشانا هن انشاء فجعلناهن ابکارا عربا اترابا.(831) فان زعمتم أن ابابکر ينشأ شابا اذا دخل اَلْجَنَّة، فقد رويتم أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ للحسن و الحسين عليهماالسلام: انهما سيدا شباب اهل اَلْجَنَّة من الاولين و اَلْاُخْرَين و ابوهما خير منهما.
ديگري گفت: در خبر آمده که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: ابوبکر و عمر دو سرور کهنسالان بهشتياند. مأمون گفت: اين حديث محال است، زيرا اصلا کهنسال داخل بهشت نميشود.
و در روايت است که: پير زالي از قبيله اشجع نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، حضرت فرمود: هيچ پير زالي داخل بهشت نميشود. آن زن گريست، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداي بزرگ ميفرمايد: ما آن زناني را خلقتي تازه بخشيدهايم، پس آنان بکر و شوهر دوست و نوجوان و همسال قرار دادهايم. حال اگر پنداريد که ابوبکر جوان ميشود و آن گاه داخل بهشت ميگردد، [ديگر سرور بهشتيان نيست زيرا ]خودتان روايت کردهايد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين عليهماالسلام فرموده: آن دو سرور جوانان بهشتياند از گذشتگان و آيندگان، و پدرشان از آن دو بهتر است.
قَالَ آخر: فقد صح أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: لو لم ابعث فيکم لبعث عمر. قَالَ المامون: هَذَا محال لان الله عز و جل يَقوُل: انا اوحينا اليک کما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده،(832) و قَالَ عزّ و جل: و اذا اخذنا من النبيين ميثاقهم و منک و من نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم.(833) فهل يجوز أن يَکوُن من لم يوخذ ميثاقه علي النبوة مبعوثا و من اخذ ميثاقه علي النبوة موخرا؟!
يکي ديگر گفت: در خبر صحيح آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: اگر مسن ميان شما مبعوث نميشدم، همانا عمر مبعوث ميشد.
مأمون گفت: چنين چيزي مال است، زيرا خداي بزرگ ميفرمايد: ما به تو وحي کرديم چنان که به نوح و پيامبرن پس از او وحي فرستاديم، و فرموده: و آن گاه که از تمام پيامبران عهد و پيمان گرفتيم و نيز از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم. آيا جايز است کسي که پيماني از او بر نبوت گرفته نشده مبعوث گردد، و کسي که پيمانش گرفته شده موخر قرار گيرد؟!
831) واقعه، 35 - 37.
832) نساء، 163.
833) احزاب، 7.
________________________________________
354
قَالَ آخر: اءنّ النبي صلي الله عليه و آله و سلم الي عمر يوم عرفة فتبسم و قَالَ صلي الله عليه و آله و سلم: اءنّ الله تعالي باهي بعباده عامة و بعمر خاصة. فقَالَ المامون: هَذَا مستحيل من قبل أن الله عزّ و جل لم يکن ليباهي يعمر و يدع نبيه فيَکوُن عمر فِي الخاصة و النبي فِي العامة. و ليست هذه الروايات باعجب من روايتکم أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: دخلت اَلْجَنَّة فسمعت خفق نعلين فاذا بلال مولي ابيبکر فقد سبقني الي اَلْجَنَّة. و انما قَالَت الشيعة: [شيعة] علي خير من ابي بکر، و قُلْتُم عبد ابي بکر خير من الرسول، لان السابق افضل من المسبوق. و کما رويتم: اءنّ الشيطان يفر من ظل عمر و القي علي لسان نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم: و انهن الغرانيق العلي. ففر من ظل ظل عمر و القي علي لسان النبي صلي الله عليه و آله و سلم الکفر.
ديگري گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز عرفه به عمر نگريست و تبسمي کرده فرمود: همانا خداي متعال به همه بندگانش عموما مباهات و افتخار نمود و به عمر خصوصا. مأمون گفت: اين محال است، زيرا نميشود خداوند به عمر مباهات کند و پيامبر خود را کنار گذارد، و در اين صورت عمر در جهت خصوص قرار گيرد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در ميان عموم.
البته اين روايات از روايت ديگر شما عجيبتر نيست که: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: داخل بهشت شدم و صداي پايي شنيدم، ناگاه بلال غلام ابي بکر را ديدم که پيش از من به بهشت رفته بود. شيعه ميگويد [شيعه] علي از ابيبکر بهتر است، و شما ميگوييد غلام ابي بکر از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بهتر است! زيرا هميشه سابق بر مسبوق برتري دارد. و نيز روايت کردهايد که: شيطان از سايه عمر ميگريزد، ولي بر زبان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم القا ميکند که: اينان پرندگان والايي هستند.(834)
شگفتا! شيطان از سايه عمر فرار ميکند ولي بر زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم کلمه کفر را القا ميکند.
و قَالَ آخر: قد قَالَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم: لو نزل العذاب ما نجا الا عمر. فقَالَ المامون: هَذَا خلاف الکتاب نصا، لان الله تعالي يَقوُل: و ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم،(835) فجعلتم عمر مثل النبي.
ديگري گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: اگر عذاب نازل شود کسي جز عمر نجات پيدا نميکند. مأمون گفت: اين خلاف صريح کتاب خدا است، زيرا خداي متعال ميفرمايد: خداوند تا زماني که تو در ميان آناني آنان را عذاب نميکند و شما عمر را همانند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داديد.
834) براي توضيح مطلب، به تفاسير ذيل آيه 52، از سوره حج و آيه 20، از سوره نجم مراجعه شود.
835) انفال، 33.
________________________________________
355
و قَالَ آخر: فقد شهد النبي صلي الله عليه و آله و سلم لعمر باَلْجَنَّة فِي عشرة من الصحابة. فقَالَ المامون: لو کان هَذَا کما زعمت لکان عمر لا يَقوُل لحذيفة: ناشدتک بالله امن المنافقين انا؟ فان کان قد قَالَ له النبي صلي الله عليه و آله و سلم: انت من اهل اَلْجَنَّة و لم يصدقه حتّي زکاه حذيفة، فصدق حذيفة و لم يصدق النبي صلي الله عليه و آله و سلم، [فهَذَا علي غير الاسلام، و انّ کان قد صدق النبي صلي الله عليه و آله و سلم ]فلم سأل حذيفة؟ و هَذَان الخبران متناقضان فِي انفسهما.
ديگري گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي عمر شهادت به بهشت داده است در ميان ده نفر از اصحاب خود [که به عشره مبشره معروفند.] مأمون گفت: اگر چنين بود هيچگاه عمر به حذيفه نميگفت: تو را به خدا سوگند، آيا من از منافقين هستم؟ پس اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او فرموده بود: از بهشتيان هستي و او باورش نشده بود تا اين که حذيفه او را بستايد، بنابراين حذيفه را تصديق نموده و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را تصديق ننموده [و اين نظريه اسلامي نيست، و اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را تصديق نموده بود] چه دليلي داشت که از حذيفه سؤال کند؟ اين دو خبر با يکديگر متناقضاند.
و قَالَ آخر: قد قَالَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم: وضعت فِي کفة الميزان و وضعت امتي فِي کفة الميزان و وضعت امتي فِي کفة اخري فرجحت بهم، ثم وضع مکاني ابوبکر فرجح بهم، ثم عمر فرجح بهم، ثم رفع الميزان. فقَالَ المامون: هَذَا محال من قبل اءِنَّهُ لا يخلو من أن يَکوُن اجسامها او اعمالها. فان کانت الاجسام فلا يخفِي علي ذي روح اءِنَّهُ محال، لانه لا يرجح اجسامهما باجسام الامة. و انّ کانت افعالهما(836) لم تکن بعد، فکيف ترجح بما ليس؟ و خبروني بما يتفاضل النَّاس؟ فقَالَ بعضهم: بالاعمال الصالحة. قَالَ: فمن فضل صاحبه علي عهد النبي صلي الله عليه و آله و سلم، ثم اءنّ المفضول عمل بعد وفاة النبي صلي الله عليه و آله و سلم باکثر من عمل الفاضل علي عهد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ايلحق به؟ فان قُلْتُم: نعم؛ اوجدتکم فِي عصرنا هَذَا من هو اکثر جهادا او حجا او صوما او صدقة.
836) در نسخهها اجسامهم... افعالهم بود که مطابق مصدر، اصلاح شد.
________________________________________
356
قَالَوا: صدقت، لا يلحق فاضل دهرنا فاضل عصر النبي صلي الله عليه و آله و سلم. قَالَ المامون: فانظروا فيما روي عن ائمتکم اَلَّذِينَ اخذتم عنهم ادياءِنَّکَم فِي فضايل علي عليهالسلام و قايسوا اليها ما رووا فِي فضايل تمام العشرة اَلَّذِينَ شهدوا لهم باَلْجَنَّة. فان کانت جزءا من اجزاء کثيرة فالقول قولَکُمْ، و انّ کانوا قد رووا فِي فضايل علي عليهالسلام اکثر فخذوا عن ائمتکم ما رووا و لا تعتدوا (و لا تعدوا - م).
ديگري گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: من در يک کفه ترازو نهاده شدم و امتم در کفه ديگر، پس من سنگينتر آمدم. سپس ابوبکر جاي من نهاده شد، او نيز سنگينتر آمد. سپس عمر جاي او نهاده شد، او نيز سنگينتر آمد. سپس ترازو را برداشتند.
مأمون گفت: اين محال است، زيرا از دو صورت خالي نيست، يا اين است که اجسامشان در ترازو نهاده شده يا اعمالشان. اگر اجسامشان بوده، بر هيچ صاحب روحي پوشيده نيست که اين امري محال است، زيرا اجسام آنان بر اجسام همه امت سنگينتر نميآيد.
و اگرافعال و اعمالشان بوده، اعمال امت که هنوز در آن وقت وجود پيدا نکرده بود، پس چگونه اعمال آنان بر چيزي که هنوز وجود نيافته سنگينتر آمده است؟ حال به من خبر دهيد که مردم به چه چيز بر يکديگر برتري مييابند؟ بعضي گفتند: به اعمال شايسته. مأمون گفت: کسي که رفيقش در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاضل بود، سپس شخص مفضول پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اعمال بسياري انجام دهد بيش از آن چه آن فاضل در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم انجام داده بود، آيا مفضول به پاي فاضل ميرسد؟ اگر گوييد: آري، من در عصر خودمان کسي را به شما معرفِي ميکنم که جهاد و حج و روزه و صدقه او بيش از آنان باشد. گفتند: راست گفتي، فاضل روزگار ما به پاي فاضل روزگار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نميرسد. مأمون گفت: پس در آن چه پيشوايان شما که دين خود را از آنها دريافت ميداريد، درباره علي عليهالسلام روايت کردهاند بنگريد و آن چه را که در فضايل تمام آن ده نفري که گواهي به بهشتي بودن آنان دادهاند روايت کردهاند با آن مقايسه کنيد، اگر در کنار فضايل علي عليهالسلام يک جزء از اجزاي بي شمار آن بود، حق با شماست، و اگر درباره فضايل علي عليهالسلام بيشتر روايت کردهاند، پس روايات پيشوايان خوئد را دريافت کنيد و از حق تجاوز منماييد (از آن فراتر نرويد).
________________________________________
357
قَالَ: فاطرق القوم جميعا. فقَالَ المامون: ما لَکُمْ سکتم؟ قَالَوا: قد استقصينا. قَالَ المامون: و اسالَکُمْ، خبروني اي الاعمال کانت افضل يوم بعث الله نبيه صلي الله عليه و آله و سلم؟ قَالَوا: السبق الي الاسلام، لان الله تعالي يَقوُل: السابقون السابقون اولئک المقربون.(837)
قَالَ: فهل علمتم احدا اسبق من علي عليهالسلام الي الاسلام؟ قَالَوا: اءِنَّهُ سبق حدثا لم يجر عليه حکم، و ابوبکر اسلم کهلا قد جري عليه الحکم؛ و بين هاتين الحاَلَّتِين فرق.
رازي گويد: همگي سرها به زير افکندند. مأمون گفت: چرا ساکت ماندهايد؟ گفتند: هر چه داشتيم بيان کرديم. مأمون گفت: من از شما ميپرسم، به من خبر دهيد در آن روز که خداوند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بر انگيخت چه عملي از همه برتر بود؟ گفتند: پيشي گرفتن به اسلام، زيرا خداي متعال ميفرمايد: آنان که [به اسلام] پيشي گرفتهاند [به بهشت ]پيشي گيرندگانند. گفت: شما کسي را پيشيگيرندهتر به اسلام از علي عليهالسلام سراغ داريد؟ گفتند: او در کودکي اسلام آورد و هنوز مکلف نبود، و ابوبکر در پيري اسلام آورد و در حال تکليف بود؛ و اين دو حالت با هم فرق دارند.
فقَالَ المامون: بخبروني عن اسلام علي عليهالسلام بالهام من قبل الله عزّ و جل ام بدعاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟ قَالَ قُلْتُم: بالهام، فقد فضلتموه علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، لان النبي صلي الله عليه و آله و سلم لم يلهم بل اناه جبرئيل عن الله عزّ و جل داعيا و معرفا، و انّ قُلْتُم: بدعاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم فهل دعاه من قبل نفسه او بامر الله نبيه؟ فان قُلْتُم: من قبل نفسه، فهَذَا خلاف ما وصف الله به نبيه صلي الله عليه و آله و سلم فِي قَوْله: و ما انا من المتکلفين،(838) و فِي قَوْله: و ما ينطق عن الهوي، انّ هو الا وحي يوحي.(839) و انّ کان من قبل الله عزّ و جل فقد امر الله سبحانَهُ بدعاء علي عليهالسلام من بين صبيان النَّاس و ايثاره عزّ و جل فقد امر الله سبحانَهُ بدعاء علي عليهالسلام من بين صبيان النَّاس و ايثاره عليهم؛ فدعاه ثقة به و علما بتاييد الله تعالي اياه.
837) واقعه، 10 و 11.
838) ص، 1.
839) نجم، 3 و 4.
________________________________________
358
مأمون گفت: مرا از اسلام علي عليهالسلام خبر دهيد که آيا به الهام الهي بود يا به دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم؟ اگر گوييد به الهام الهي بود؛ او را بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برتري دادهايد، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او الهام شد بلکه جبرئيل از سوي خداي بزرگ نزد او آمد و او را دعوت کرد و آشنا نمود. و اگر گوييد: به دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود؛ گوييم: آيا اين دعوت خودسراءِنَّهُ بود يا به دستوري بود که خدا به پيامبرش داده بود؟ اگر گوييد: خودسراءِنَّهُ بود؛ اين خلاف وصفِي است که خداوند پيامبر خود را نموده که [از قول پيامبرش] فرموده: من اهل تکلف نيستم، و فرموده: او (پيامبر) از روي هواي نفس سخن نميگويد، سخن او نيست جز وحيي که به او فرستاده ميشود. و اگر آن دعوت از سوي خداي بزرگ بوده، پس خداي سبحان پيامبر خود را مأمور ساخته که از ميان کودکان مردم علي عليهالسلام را به اسلام دعوت کند و او را بر ديگران ترجيح دهد، پس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را از روي اعتمادي که به وي داشت و از روي علمي که به تاييد خداوند نسبت به او داشت، او را دعوت فرمود.
يَقوُل الضعيف المؤلف لهذه الاوراق: روي ابونعيم الحافظ مرفوعا الي ابن عباس فِي تفسير قَوْله تعالي: و السابقون السابقون - الاية، اءِنَّهُ قَالَ: اسبق هذه الامة علي بن ابي طالب عليهالسلام.(840) و من کان الي الاسلام اسبق کان اولي بنبيه صلي الله عليه و آله و سلم السابق اليه و احري بخصايصه المثني عليه. و من طريق الخاصة اخبار کثيرة: اءنّ السبّاق ثلاثة: حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب النجار الي(841) عيسي، و علي بن ابي طالب الي(842) محمد صلي الله عليه و آله و سلم و هو افضلهم.(843)
مؤلف ضعيف اين اوراق گويد: حافظ ابونعيم به سند مرفوع از ابن عباس روايت کرده که در تفسير آيه السابقون السابقون... گفته است: با سابقهترين اين امت علي بن ابي طالب است. و کسي که در اسلام آوردن از همه پيش است، از همه کس به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم که بدان سبقت گرفته سزاوارترين است، و به خصايص مورد ستايش او شايستهتر.
و از طريق خاصه نيز اخبار فراواني رسيده است که: پيشيگيرندگان سه کساند: حزقيل مؤمن آل فرعون، حبيب نجار که به عيسي، و علي بن ابي طالب که به محمد صلي الله عليه و آله و سلم سبقت گرفتهاند، و علي عليهالسلام از آن دو افضل است.
ثم قَالَ المامون: و خلة اخري: خبروني عن الحکيم ايجوز أن يکلف خلقه بما لا يطيقون؟ فان قُلْتُم: نعم، کفرتم. و انّ قُلْتُم: لا، فکيف يجوز أن يامر نبيه بدعاء من لم يمکسنه قبل ما يؤمر به لصغره و حداثة سنه و ضعفه عن القبول؟!
سپس مأمون گفت: يک خصلت و دليل ديگر: به من خبر دهيد آيا جايز است که خداي حکيم آفريدگان خود را به بيش از توان آنها تکليف کند؟ اگر گوييد: آري؛ کافر شدهايد. و اگر گوييد: نه، پس چگونه جايز است که پيامبر خود صلي الله عليه و آله و سلم را مأمور سازد که به دعوت کسي پردازد که هنوز او را به خاطر کودکي و نوسالي و ناتواني از قبول کردن، امکان قبول تکاليف و ماموريت نيست؟
840) تاويل الايات ج 619. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2،ص 5.
841) در نسخهها آل بود که مطابق مصدر ديگر اصلاح شد.
842) در نسخهها ((آل)) بود که مطابق مصدر ديگر اصلاح شد.
843) تاويل الاياتص 619، سوره واقعه. و در آن بخصائص است.
________________________________________
359
و خلة اخري: هل رايتم النبي صلي الله عليه و آله و سلم دعا احدا من صبيان اهله و غيرهم فيَکوُن اسوة علي عليهالسلام؟ فان زعمتم اءِنَّهُ لم يدع غيره فهَذَا فضل لعلي عليهالسلام علي جميع صبيان النَّاس.
و خصلت و دليل ديگر آن که: آيا ديدهايد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يکي ديگر از کودکان خاندانش يا غيره را دعوت کند تا اسوه و مقتداي علي عليهالسلام باشد؟ و اگر پنداريد که غير علي عليهالسلام را دعوت ننموده همين دليل برتري علي عليهالسلام بر ساير کودکان مردم است.
ثم قَالَ: اي الاعمال افضل بعد السبق الي الايمان؟ قَالَوا: الجهاد فِي سبيل الله. قَالَ: فهل تجدون لاحد من الاثر(844) فِي الجهاد ما لعلي عليهالسلام فِي جميع مواقف النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟ هذه بدر، قتل من المشرکين فيها نيف و ستون رجلا، قتل علي عليهالسلام منهم نيفا و عشرين، و اربعون لساير النَّاس.
سپس گفت: کدام عمل پس از سبقت به اسلام افضل است؟ گفتند: جهاد در راه خدا. گفت: آيا براي هيچکس اثري از جهاد به آن اندازه که براي علي عليهالسلام در تمام جبهههاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ديدهايد، مييابيد؟ اين جنگ بدر است که شصت و اندي از مشرکان در آن کشته شدند که بيست و اندي از آنان را علي عليهالسلام به قتل رساند و چهل نفر ديگر به دست ديگران کشته شدند.
فقَالَ قائل منهم: [کان] ابوبکر مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم فِي عريشته يدبرها. فقَالَ المامون: لقد جئت بها عجيبة؛ اکان يدبر دون النبي صلي الله عليه و آله و سلم او معه فيشرکه او لحاجة النبي صلي الله عليه و آله و سلم الي رأي ابي بکر؟ اي الثلاث احب اليک؟ فقَالَ: اعوذ بالله من أن ازعم اءِنَّهُ يدبر دو النبي صلي الله عليه و آله و سلم او يشرکه او بافتقار من النبي صلي الله عليه و آله و سلم [اليه]. قَالَ: فما الفضيلة فِي العريشة؟ فان کانت فضيلة ابي بکر بتخلفه من الحرب فيجب أن يَکوُن کل متخلف فاضلا افضل من المجاهدين، و الله عزّ و جل يَقوُل: لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير اولي الضرر و المجاهدون فِي سبيل الله باموالهم و انفسهم فضّل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علي القاعدين درجة و کلا وعد الله الحسني و فضّل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما.(845)
844) در مصدر و بحار: من العشرة يعني براي يکي از افراد عشره مبشره...
845) نساء، 95.
________________________________________
360
يکي ديگر گفت: در آن جنگ، ابوبکر در مرکزي که براي فرماندهي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درست کرده بودند با آن حضرت بود و امور جنگ را اداره ميکرد. مأمون گفت: جه مطلب شگفتي آوردي! آيا به تنهايي بدون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اداره ميکرد، يا با آن حضرت شرکت داشت، يا پيامبر نيزا به رأي ابوبکر داشت؟ کداميک از اين سه نزد تو محبوبتر است؟ گفت: به خدا پناه ميبرم از اين که پندارم او به تنهايي بدون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اداره ميکرد، يا با آن حضرت شرکت داشت، يا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او نياز داشت. مأمون گفت: پس چه فضيلتي براي او در بودن در آن مرکز وجود دارد؟ و اگر فضيلت ابي بکر در اين است که از جنگ تخلف ورزيده است، لازم است که هر کس از جنگ تخلف ورزد از همه مجاهدان افضل باشد، و حال آن که خداي بزرگ ميفرمايد: مؤمنان غير معذوري که از جنگ باز ايستادند با مجاهداني که در راه خدا با مال و جانشان مجاهده ميکنند برابر نيستند، خداوند کساني را که با مال و جانشان مجاهده ميکنند بر آنان که از جنگ باز ايستادند درجهاي برتري بخشيده است، و همه را خداوند وعده نيکي داده، و خداوند مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگي برتري بخشيده است.
قَالَ اسحاق بن حماد بن زيد: ثم قَالَ لي: اقرأ: هل اتي علي الانسان حين من الدهر، فقرات حتّي بلغت: و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا الي قَوْله: و کان سعيکم مشکورا.(846) قَالَ: فيمن نزلت هذه الايات؟ فقُلْتُ: فِي علي عليهالسلام. قَالَ: فهل بلغک أن عليا عليهالسلام حين اطعم المسکين و اليتيم و الاسير قَالَ: انما نطعمکم لوجه الله، علي ما وصف الله فِي کتابه؟ فقُلْتُ: لا، فقَالَ: اءنّ الله عزّ و جل عرف سريرة علي عليهالسلام و نيته فاظهر ذلک فِي کتابه تعريفا لخلقه امره.
اسحاق بن حماد بن يزيد گويد: سپس به من گفت: اين آيه را بخوان: آيا بر انسان زماني از روزگار گذشت که... من آيات را خواندم تا به اين آيه رسيدم که: و طعام را با آن که خود بدان ميل دارند به مسکين و يتيم و اسير ميخورانند... و کوش شما قابل سپاس است. گفت: اين آيات درباره که نازل شده؟ گفتم: درباره علي عليهالسلام. گفت: آيا به تو رسيده که علي عليهالسلام هنگامي که به مسکين و يتيم و اسير طعام داد گفته باشد: ما شما را به خاطر خدا طعام ميدهيم چنان که خداوند در کتاب خود وصف نموده؟ گفتم: نه. گفت: خداي بزرگ از باطن و نيت علي عليهالسلام خبر داشت، و آن را براي معرفِي امر او به خلق خود آشکار ساخت.
فهل علمت أن الله عزّ و جل وصف فِي شيء مما وصف فِي اَلْجَنَّة ما فِي هذه السورة [فوارير] قوارير من فضة؟(847) قُلْتُ: لا، قَالَ: فهذه فضيلة اخري. فکيف تکون القوارير من فضة؟ قُلْتُ: لا ادري. قَالَ: يريد کانها من صفائها من فضة يري داخلها کما يري خارجها. و هَذَا مثل قَوْله صلي الله عليه و آله و سلم: يا انجشة رويدا سوقک بالقوارير(848) و عني به النساء کانهن القوارير [علي] رقة؛ و قَوْله: رکبت فرس ابي طلحة فوجدته بحرا اي کاءِنَّهُ بحر من کثرة جريه و عدوه؛ و کقَوْله عزّ و جل: و ياتيه الموت من کل مکان و ما هو بميت،(849) [اي کاءِنَّهُ ما ياتيه الموت] و لو اتاه من مکان واحد لمات.
846) دهر، 1 - 22.
847) دهر، 1 - 22.
848) در نسخهها يا اسحاق رويدة اشوقک بالقوارير بود که البته تصحيف است. در توضيح مطلب به پاورقي بحار ج 49،ص 197 مراجعه شود.
849) ابراهيم، 17.
________________________________________
361
و آيا دانستي که خداي بزرگ از جمله چيزهايي را که در وصت اشياء بهشتي در اين سوره، فرموده، مثل قوارير باشد، که فرموده: ظروف بلورين که از نقره است؟ گفتم: نه. گفت: اين فضيلت ديگري است.
چطور بلور ميتواند از نقره باشد؟ گفتم: نميدانم. گفت: منظور اين است که آن ظروف از شدت روشني و لطافت گويا از نقره است آن گونه که درونش مانند برونش ديده ميشود. و اين مثل قول پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است که: اي نجشه، آهستهتر که بار شيشه را ميراني، که مراد زناني هستند که از لطافت چون شيشهاند. و مثل اين است که: اسب ابي طلحه را سوار شدم و آن را دريايي يافتم، يعني از کثرت حرکت و دويدن مثل درياي مواج است، و مثل اين آيه است که: و مرگ از هر سو به سوي او آيد ولي نخواهد مرد، [يعني گويا مرگ به او نميرسد] که اگر از يک سوي ميآمد، مرگش حتمي بود.
ثم قَالَ: يا اسحاق: الست ممن يشهد أن العشرة فِي اَلْجَنَّة؟ فقُلْتُ: بلي. قَالَ: [أرأيت لو أن رجلا قَالَ: ما ادري اصحيح هَذَا الحديث ام لا؟ اکان عندک کافرا؟ قُلْتُ: لا. قَالَ ]أفرأيت لو أن رجلا قَالَ: ما ادري اهذه السورة قرآن ام لا؟ اکان عندک کافرا؟ قُلْتُ: بلي. قَالَ: اري فضل الرجل يتأکد.
سپس گفت: اي اسحاق، آيا تو از آن دسته نيستي که گويند: آن ده نفر در بهشتاند. گفتم: چرا، گفت: بگو بدانم اگر مردي بگويد: من ميدانم که اين حديث صحيح است يا نه؟ آيا به نظر تو کافِي است؟ گفتم: نه. گفت: بگو بدانم اگر مردي بگويد: من نميدانم که اين سوره جزء قرآن است يا نه؟ آيا او به نظر تو کافر است؟ گفتم: آري، گفت: ميبينم که فضيلت آن مرد تأکيد ميشود (زيرا فضل او در قرآن است که قابل انکار نيست).
خبرنييا اسحاق عن حديث الطاير الشموي، اصحيح عندک؟ قُلْتُ: بلي. قَالَ: بان و الله عنادک يا اسحاق، لا يخلو هَذَا من أن يَکوُن کما دعا النبي صلي الله عليه و آله و سلم، او يَکوُن مردودا، او عرف الفاضل من خلقه و کان المفضول احب اليه، او نزعم أن الله عزّ و جل لم يعرف الفاضل من المفضول. فاي الثلاث احب اليک أن تقول به؟
________________________________________
362
اي اسحاق، مرا از حديث پرنده بريان خبر ده که آيا به نظر تو صحيح است؟ گفتم: آري. گفت: اي اسحاق، به خدا سوگند، عناد و دشمني تو آشکار شد، زيرا از چند وجه خالي نيست، يا اين است که همانطور که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ادعا کرده بود شد، يا دعا مردود شد؛ يا اين که مرد با فضيلت را در ميان خلق ميشناخت و در عين حال مقصود نزد او محبوبتر بود؛ يا پنداري که خداي بزرگ فضال را از مفضول باز نميشناخت. کدام يک از اين سو قول نزد تو محبوبتر است؟
قَالَ اسحاق: فاطرقت ساعة ثم قُلْتُ: يا اميرالمؤمنين اءنّ الله عزّ و جل يَقوُل فِي ابي بکر: ثاني اثنين اذ هما فِي الغار اذ يَقوُل لصاحبه لا تحزن اءنّ الله معنا،(850) فنسبه الله عزّ و جل الي صحبة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم.
اسحاق گويد: لختي سر به زير افکندم، سپس گفتم: اي اميرمؤمنان، خداي بزرگ درباره ابي بکر ميفرمايد: او (پيامبر) يکي از دو تن بود آن گاه که هر دو در غار بودند، آن گاه که به همراهش گفت: غم مدار که خدا با ماست. در اين آيه ابوبکر را به صحبت و همراهي پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم منسوب ساخته است.
فقَالَ المامون: سبحان الله! ما اقل علمکم باللغة و الکتاب! فاي فضيلة فِي هَذَا؟ اما سمعت الله عزّ و جل يَقوُل: قَالَ له صاحبه و هو يحاوره اکفرت باَلَّذِي خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سويک رجلا(851)؟ فقد جعله له صاحبا. و قَالَ الهذلي:
و لقد غدوت و صاحبي وحشية
تحت الرداء بصيرة بالمشرق
و قَالَ الازدي:
و لقد دعوت الوحش فيه و صاحبي
محض القوايم من هجان الهيکل
فصير فرسه صاحبه.
مأمون گفت: چقدر علم شما به لغت و کتاب [خدا] اندک است! چه فضيلتي در اين همراهي نهفته است؟ نشنيدهاي که خدا بزرگ فرموده: ... همراهش در حالي که با او گفتگو داشت به او گفت: آيا به خدايي که تو را از خاک سپس از نطفه آفريده، سپس به صورت مردي راست اندام در آورده، کافر شدي؟، که آن کافر را صاحب و همراه آن مؤمن قرار داده است؟
هذلي گويد: همانا صبح کردم در حالي که صاحب و همراه من وحشياي است در زيرا عبا که مشرق را ميبيند.
و ازدي گويد: همانا وحشيان را فراخواندم در حالي که صاحب و همراه من پاهاي يک لنگ و هيکل سفيد و زيبا دارد که در اين بيت اسب خود را صاحب و همراه خود قرار داده است.
850) توبه، 40 .
851) کهف،37.
________________________________________
363
و اما قَوْله: اءنّ الله معنا، فاءِنَّهُ تعالي مع البر و الفاجر، اما سمعت قَوْله عزّ و جل: ما يَکوُن من نجوي ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادني من ذلک و لا اکثر الا هو معهم اينما کانوا.(852) و اما قَوْله: لا تحزن، فخبرني عن حزن ابي بکر اکان طاعة ام معصية؟ فان زعمت اءِنَّهُ کان طاعة فقد جعلت النبي صلي الله عليه و آله و سلم ينهي عن الطاعة، و هَذَا خلاف صفة الحکيم. و انّ زعمت اءِنَّهُ معصية فاي فضيلة المعاصي؟
اما اين که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا با ماست فضيلتي براي او نيست، چه خداي متعال با هر نيکوکار و بدکرداري هست. نشنيدهاي که خداي بزرگ فرموده: سه نفر با هم نجوا نکنند جز آن که خدا چهارمي ايشانست، و نه پنج نفر جز آن که ششمي آنان است، ونه کمتر و نه بيشتر جز آن که خدا با آنهاست هرجا که باشند؟
و اما اين که به او فرمود: غم مدار، به من خبر ده از غم ابي بکر که آيا طاعت بود يا معصيت؟ اگر پنداري که طاعت بود، پس پيامبر را نهي کنندهاي از اطاعت قرار دادهاي، و اين خلاف چيزي است که از شخص حکيم انتظار ميرود، و اگر پنداري که معصيت بود، پس چه فضيلتي براي گناه کار هست؟
و خبرني عن قَوْله عزّ و جل: فانزل الله سکينته عليه؟(853) علي من؟ قَالَ اسحاق: قُلْتُ: علي ابي بکر؛ لان النبي صلي الله عليه و آله و سلم کان مستغنيا عن السکينة. قَالَ: فخبروني عن قَوْله عزّ و جل: و يوم حنين اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شيئا و ضاقت عليکم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين. ثم انزل الله سکينته علي رسوله و علي المؤمنين،(854) اتدري من المؤمنين اَلَّذِينَ اراد الله تعالي فِي هَذَا الموضع؟ قَالَ: قُلْتُ: لا، اءنّ النَّاس انهزموا يوم حنين فَلِم يبق مع النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم الا سبعة من بني هاشم: علي عليهالسلام يضرب بسيفه، و العباس اخذ بلجام بغلته، و الخمسة محدقون بالنبي صلي الله عليه و آله و سلم خوفا من أن يناله سلاح الکفار، حتّي اعطي الله تبارک و تعالي رسوله الظفر. عني بالمومنين فِي هَذَا الموضع عليا عليهالسلام و من حضر من بني هاشم. فمن کان افضل؟ امن کان مع النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم و نزلت السکينة علي النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم [و عليه] او من کان فِي الغار مع النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم و لم ير اهلا لنزولها عليه؟
852) مجادله، 7.
853) توبه، 40.
854) توبه، 25 و 26.
________________________________________
364
و خبر ده مرا از قول خداي بزرگ که: پس خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد، که نزول سکينه بر که بود؟ اسحاق گفت: گفتم: بر ابوبکر، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از سکينه و آرامش بي نياز بود.
مأمون گفت: خبر ده مرا از قول خداي بزرگ که: ... و در روز جنگ حنين آنگاه که کثرت جمعيتتان، شما را خودبين ساخت. پس انبوهيتان، شما را از چيزي بي نياز نکرد، و زمين با همه فراخي بر شما تنگ آمد، سپس به عقب گريختيد. سپس خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد، آيا ميداني مؤمناني که در اين آيه منظور خداست کيانند؟ گفتم: نه. گفت: در جنگ حنين همه مردم گريختند و با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جز هفت تن از بني هاشم کسي باقي نماند: علي عليهالسلام شمشير ميزد، عباس افسار مرکب حضرت را به دست داشت، و پنج تن ديگر اطراف پيامبر حلقه زده بودند از بيم آن که سلاح کفار به آن حضرت اصابت کند، تا آن که خداي متعال رسول خود را پيروزي بخشيد. مراد از مؤمنين در اين موقعيت علي عليهالسلام و آن چند تن از بني هاشماند. آيا کدام يک افضلاند؟ آن کس که همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و آرامش بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم [و بر او ]فرود آمد، يا آن کس که در غار با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و اهل آن ديده نشد که آرامش بر او فرود آيد؟!
________________________________________
365
يا اسحاق، ايهما افضل، من کان مع النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم فِي الغار ام من نام علي فراشته وحيداً و وفاه بنفسه حتّي تم للنبي صلي الله عليه و آله و سلم ما عزم عليه من الهجرة؟ اءنّ الله تبارک و تعالي امر نبيه صلي الله عليه و آله و سلم أن يامر عليا عليهالسلام بالنوم علي فراشه و وقايته بنفسه، فامره بذلک، فقَالَ علي عليهالسلام: أتسلم يا نبي الله؟ قَالَ: نعم. قَالَ: سمعا و طاعة. ثم اتي مضجعه و تسجي بثوبه و احدق المشرکون به، لا يشکون فِي اءِنَّهُ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم و قد اجمعوا علي أن يضربه من کل بطن من قريش رجل ضربة لئلا يطلب الهاشميون بدمه، و علي عليهالسلام يسمع ما قرأ القوم فيه من التدبير فِي تلف نفسه، فَلِم يدعه ذلک الي الجزع کما جزع ابوبکر فِي الغار و هو مع النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم، و علي وحده، فَلِم يزل صابرا محتسبا، فبعث الله تعالي ملائکة تمنعه من مشرکي قريش. فلما اصبح و نظر القوم اليه فقَالَوا: اين محمد؟ قَالَ: و ما علمي به؟ قَالَوا؟ فانت غررتنا. ثم لحق بالنبي صلي الله عليه و آله و سلم. فَلِم يزل علي عليهالسلام افضل، ما بدامنه (الا ما) يزيد خيرا حتّي قبضه الله تعالي اليه و هو محمود مغفور له.
اي اسحاق! آيا کداميک افضلاند؟ آن کس که با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در غار بود، يا آن کس که تنها در بستر آن حضرت خوابيد و با جان خود از او حمايت نمود تا تصميم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مبني بر هجرت عملي شد؟
خداي متعال پيامبر خود صلي الله عليه و آله و سلم را دستور داد که علي عليهالسلام را مأمور سازد تا در بستر او بخوابد و با جان خود از او حمايت کند، پيامبر او را مأمور ساخت، علي عليهالسلام عرض کرد: اي پيامبر خدا، آيا شما سالم ميمانيد؟ فرمود: آري، گفت: به چشم، اطاعت ميکنم. سپس در بستر آن حضرت آرميد و لباس او را به روي خود کشيد. مشرکان اطراف او حلقه زدند و شک نداشتند که او پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. آنان با هم اتفاق کرده بودند که از هر طايفهاي از قريش يک نفر ضربهاي به آن بزند تا بني هاشم نتوانند خونخواهي او کنند. و علي عليهالسلام گفتگوهاي مشرکين را در زمينه چارهانديشي درباره کشتن او ميشنيد، ولي او را به جزع و بيتابي نيفکند آن گونه که ابوبکر در غار با اين که در کنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود بي تابي ميکرد، و علي عليهالسلام تنها بود و پيوسته شکيبا بود و اين عمل خود را به حساب خدا ميگذارد. تا اين که خداوند فرشتگاني را بر انگيخت تا او را از مشرکان قريش محفوظ بدارند. چون صبح شد و چشم آن قوم به او افتاد، گفتند: محمد کجاست؟ فرمود: من چه ميدانم؟ گفتند: تو ما را فريب دادي. پس از آن به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ملحق شد. پس علي عليهالسلام هميشه افضل است. هيچگاه چيزي از او به ظهور نپيوست جز آن که به خوبي او ميافزود، تا اين که خداوند او را به سوي خود برد در حالي که او مورد پسند و آمرزيده بود.
________________________________________
366
يا اسحاق اما تروي حديث الولاية؟ فقُلْتُ: نعم. قَالَ: اروه، فرويته، فقَالَ: اماتري اءِنَّهُ اوجب لعلي عليهالسلام ما لم يوجبلهما؟ قُلْتُ: اءنّ النَّاس يَقوُلوُن: اءنّ هَذَا بسبب زيد بن حارثة. قَالَ: و اين قَالَ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم هَذَا؟ قُلْتُ: بعد منصرفه من حجة الوداع. قَالَ: فمتي قتل زيد بن الحارثة، قُلْتُ: بمؤتة. قَالَ: افليس کان قد قتل زيد قبل غدير خم؟ قُلْتُ: بلي. قَالَ: فخبروني لو اريت ابنا لک اتت عليه خمسة عشر سنة يَقوُل: مولاي مولا ابن عمي؛ اکنت تکره ذلک؟ فقُلْتُ: بلي. قَالَ: افتنزه ابنک عما لا تنزه النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم؟! ويحکم اجعلتم فقهاءکم اربابکم؟ اءنّ الله عزّ وجل يَقوُل: اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله.(855) والله ما صاموا لهم و لا صلوا و لکنهم امروا لهم فاطاعوا.(856)
اي اسحاق، آيا تو حديث ولايت را روايت نميکني؟ گفتم: چرا. گفت: باز گو. من باز گفتم. گفت: نميبيني که خداوند چيزي را براي علي عليهالسلام واجب گردانيده که براي آن دو واجب ننموده است؟ گفتم: مردم ميگويند: اين حديث به خاطر حارثه بوده است.(857) گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين حديث را کجا بيان کرد؟ گفتم: پس از بازگشت از حجة الوداع. گفت: زيد بن حارثه کي کشته شد؟ گفتم: در جنگ موته. گفت: مگر زيد پيش از واقعه غدير خم کشته نشد؟ گفتم: چرا. گفت: به من خبر ده، اگر فرزند پانزده ساله تو بگويد: مولاي من مولاي پسرعموي من است، آيا تو اين سخن را ناخوشايند ميداري؟ گفتم: آري، گفت: آيا فرزند خود را منزه ميداري از چيزي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از آن منزه نميداري؟! واي بر شما! آيا دانشمندان خودتان را اربابان خود قرار دادهايد! خداي بزرگ ميفرمايد: قوم يهود دانشمندان و راهبان خود را به جاي خدا اربابان خود قرار دادهاند، به خدا سوگند براي آنان روزه نگرفتند و نماز نگزاردند، ولي به آنان فرمان دادند و آنان فرمانشان را اطاعت نمودند.
ثم قَالَ: اتروي قول النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم لعلي عليهالسلام: أَنْتَ مني بمنزلة هارون من موسي؟ قُلْتُ: نعم. قَالَ: اما تعلم أن هارون اخو موسي لابيه و امّه؟ قُلْتُ بلي. قَالَ: فعلي کذلک؟ قُلْتُ: لا. قَالَ: فهارون نبي و ليس علي کذلک، فما المنزلة الثالثة الا الخلافة. و هَذَا کما قَالَ المنافقون: اءِنَّهُ استخلفه استثقالا له فاراد أن يطيب نفسه، و هَذَا کما حکي الله عزّ و جل عن موسي حيث يَقوُل لهارون: اخلفني فِي قومي و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين.(858)
855) توبه، 31.
856) اين تعبير در تفسير آيه فوق از امام صادق عليهالسلام منقول است.
857) توضيح مطلب آن که: يکي از انواع روابطي که افراد جامعه اسلامي با يکديگر دارند ولاء است. ولاء در اصل لغت به معني قرب و نزديکي است که وجوه مختلف ميتواند داشته باشد، از قبيل ولاء محبت، ولاء امامت، ولاء زعامت و... از جمله ولاءها ولاء عتق است يعني اگر مولايي بنده خود را آزاد ساخت، نسبت به او نوعي ولاء و رابطه پيدا ميکند که در صورتي که بنده خويشان نسبي و سببي مثل زوج يا وزجه نداشته باشد، مولاي معتق (آزادکننده) از او ارث ميبرد. آزاد کننده را مولاي معتق به کسر تاء، و آزاد شده را مولاي معتَق به فتح تاء گويند.
زيد بن حارثه چون توسط رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آزاد شده بود مولاي معتق و رسول خدا مولاي معتِق او بودند. ولاء عتق از جمله چيزهايي است که مانند مال قابل ارث است، يعني وابستگان مولاي آزاد کننده مولاي آزاد شده را ارث ميبرند. ولاي عتق در صورت نبودن طبقات مقدمب به پسر عمو منتقل ميشود، از اينرو ولاء عتقي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به زيد داشتند به اميرالمؤمنين عليهالسلام منتقل ميشد. بنابراين آن حضرت ولاء عتق نسبت به زيد داشتند.
اهل سنت گويند: مراد از کلمه مولا که در حديث غدير
858) اعراف، 142.
________________________________________
367
سپس گفت: آيا اين گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليهالسلام را روايت ميکني که: نسبت تو با من مانند نسبت هارون با موسي است...؟ گفتم: آري. گفت: ميداني که هارون برادر پدر و مادري موسي بود؟ گفتم: آري. گفت: علي عليهالسلام هم چنين نسبتي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داشت؟ گفتم: نه. گفت: هارون پيامبر بود و علي عليهالسلام نبود، پس [جز منزلت برادري نسبي و پيامبري] منزله سوم غير خلافت نميتواند باشد. و اين جمله را از آنرو فرمود که منافقان گفتند: چون پيامبر همراهي او را خوش ندانست وي را در جاي خود گذاشت و آن حضرت خواست او را شادمان سازد؟ و اين سخن مانند همان سخني است که خداي بزرگ از موسي حکايت کرده که به هارون گفت: در ميان قوم من جانشينم باش، و علم صالح کن و از راه مفسدان پيروي منما.
فقُلْتُ: اءنّ موسي خلّف هارون فِي قومه و هو حي ثم مضي الي ميقات الله عزّ و جل، و اءنّ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم خلف عليا عليهالسلام حين خرج الي غزاته. فقَالَ: اخبروني عن موسي حين خلف هارون کان معه حيث مضي الي ميقات ربه احد من اصحابه؟ فقُلْتُ: نعم.(859) قَالَ: اوليس قد استخلفه علي جميعهم؟ قُلْتُ: بلي. قَالَ: کذلک علي عليهالسلام خلفه النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم حين خرج فِي غزاته فِي الضعفاء و النساء و الصبيان اءذْ(860) کان اکثر قومه معه و [ انّ] کان قد جعله خليفة علي جميعهم؛ و الدليل علي اءِنَّهُ جعله خليفة عليهم فِي حياته اذا غاب و بعد موته قَوْله: علي مني بمنزلة هارون من موسي الا اءِنَّهُ لا نبي بعدي. و هو وزير النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم ايضا بهَذَا القول، لان موسي قد دعا الله عزّ و جل فيما دعا الله: و اجعل لي وزيرا من اهلي، هارون اخي، اشدد به ازري، و اشرکه فِي امري.(861) فاذا کان علي عليهالسلام منه بمنزلة هارون من موسي فهو وزيره کما کان هارون وزير موسي و خليفته.
859) لا- ظ.
860) در نسخهها: و انّ.
861) طه، 29 - 32.
________________________________________
368
گفتم: موسي در زمان حياتش هارون را در ميان قوم خود جانشين ساخت سپس به ميقات خداوند رفت، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي را جانشين ساخت آن گاه که ميخواست براي جنگي بيرون شود.(862) گفت: به من خبر ده که آيا هنگامي که موسي، هارون را جانشين خود ساخت سپس به ميقات خداوند رفت کسي از اصحابش هم با او بود؟ گفتم: آري. گفت: آيا او را در ميان همه آنان جانشين نساخت؟ گفتم: چرا. گفت: علي عليهالسلام نيز همين طور بود، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هنگامي که خواست از براي جنگي بيرون شود او را در ميان ضعفا و زنان و کودکان جانشين خود ساخت، زيرا بيشتر قومش با او همراه بودند و با اين حال او را بر همه آنان جانشين قرار داد. دليل اين که او را در زمان حيات خود به هنگام غياب و نيز پس از مرگش بر همه جانشين قرار داد گفتار آن حضرت است که: علي نسبت به من مانند هارون نسبت به موسي است، جز اين که پس از من پيامبري نخواهد آمد.(863) و به دليل همين فرمايش حضرت که علي عليهالسلام نسبتش با آن حضرت مثل نسبت هارون با موسي است، پس وزير آن حضرت نيز ميباشد، چه موسي عليهالسلام به پيشگاه خداوند دعا کرد و از جمله عرضه داشت: و براي من وزيري از خاندانم قرار ده که او هارون برادرم است، پشتم را بدو محکم ساز و او را در کارم شريک گردان، پس هر گاه علي عليهالسلام به منزله هارون نسبت به موسي باشد پس وزير و خليفه آن حضرت خواهد بود چنان که هارون وزير و خليفه موسي بود.
ثم اقبل علي اصحاب النظر و الکلام فقَالَ: اسالَکُمْ او تسالوني؟ فقَالَوا: بل نسالک. فقَالَ: قولوا. فَقَالَ قائل منهم: اليست امامة علي عليهالسلام من قبل الله تعالي نقل ذلک عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم من نقل الفرض مثل الظهر اربع رکعات، وفِي مائتي درهم خمسة دراهم، و الحج الي مکة؟ فَقَالَ: بلي. قَالَ: فما بالهم لم يختلفوا فِي جميع الفروض و اختلفوا فِي خلافة علي عليهالسلام وحدها؟ قَالَ المامون: اءنّ جميع الفرض لا يقع فيه من التنافس و الرغبة ما يقع فِي الخلافة.
سپس ره به اصحاب نظر و کلام نمود و گفت: من از شما بپرسم يا شما از من ميپرسيد؟ گفتند: ما از تو ميپرسيم. گفت: بگوييد. يکي از آنان گفت: مگر نه اين است که امامت علي عليهالسلام از سوي خداي متعال است و آن را کساني از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل کردهاند که: ساير واجبات ديني مثل اين که نماز ظهر چهار رکعت است، و در هر دويست درهم پنج درهم زکات است، و حج به مکه را از آن حضرت نقل کردهاند؟ مأمون گفت: چرا. گفت: پس چرا در هيچ يک از واجبات اختلاف نکردند و تنها در خلافت علي عليهالسلام اختلاف ورزيدند؟ مأمون گفت: زيرا در هيچ يک از فرائض مانند خلافت ميل و رغبت و رقابت صورت نميگيرد.
فَقَالَ آخر: ما اءِنَّکَرت أن يَکوُن النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم امرهم باختيار رجل يقوم مقامه رافة بهم و رقة عليهم أن يستخلف هو بنفسه فيغير خليفته فينزل العذاب؟ قَالَ: اءِنَّکَرت ذلک من قبل أن الله تعالي ارأف بخلقه من النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم و قد بعث نبيه اليهم و هو يعلم أن فيهم عاص و مطيع(864) فَلِم يمنعه ذَلِکَ من ارساله. و علة اخري: لو امرهم باختيار رجل کان لايخلو من أن يَکوُن امرا لِکُلِّ او امرا لبعض. فان کان امرا لِکُلِّ، من کان المختار؟ و انّ کان امرا لبعض فلا بد علي هَذَا البعض علامة، فان قُلْتُ: الفقهاء فلا بد من تحديد الفقيه و سمته.
862) حاصل اشکال اين که: هارون در ميان همه طبقات مردم جانشين بود و علي عليهالسلام در ميان مشتي ضعفا از زن و کودک.
863) يعني همانطور که هارون به اقرار خود شما بر همه خليفه بود علي عليهالسلام هم که منزلت هارون را داشت چنين بوده است.
864) در نسخهها و نيز در مصدر همين طور است و علي القاعده بايد عاصيا و مطيعا باشد. و در بحار چنين است: أن فيهم العاصي و المطيع.
________________________________________
369
ديگري گفت: چه انکاري داري که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از روي مهر و دلسوزي آنان را امر به انتخاب مردي براي خلافت و جانشيني خود فرموده باشد که مبادا خودش براي آنان خليفه تعيين کند و آنان خلافت او را نپذيرند و تغيير دهند و در نتيجه عذاب نازل شود؟ گفت: از اينرو منکر آنم که خداي متعال از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خلق خود مهربانتر است و با اين حال پيامبر خود را در ميان آنان برانگيخت با آن که ميدانست در ميان آنان نافرمان و فرمانبر وجود دارد، ولي اين مطلب او را از ارسال او باز نداشت.
علت ديگر اين که: اگر آنان را به انتخاب مردي امر فرموده بود از دو حال بيرون نيست: يا اين فرمان به همه بود يا به بعضي! اگر فرمان به همه بود، پس شخصي برگزيده که بود؟ و اگر فرمان به بعضي بود، ناگزير بايد نشانه هايي داشته باشد. اگر گويي: آنها فقهايند، ناچار بايد حدود و نشانههاي فقيه ذکر شود.
قَالَ آخر: فقد روي أن النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن، و ما راوه قبيحا فهو عند الله تعالي قبيح. فَقَالَ: لَا بد من أن يريد کل المؤمنين او البعض. فَاءِن اراد الکل فهو مفقود، لان الکل لَا يمکن اجتماعهم. و انّ کان البعض، فقد روي کل فِي صاحبه حصنا، مثل رواية الشيعة فِي علي عليهالسلام و رواية الحشوية فِي غيره. فمتي يثبت ما يريدون من الامامة؟
ديگري گفت: از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرده است که: آن چه را مسلمانان خوب بدانند نزد خداوند خوب است، و آنچه را بد بدانند نزد خداوند بد است.
مأمون گفت: ناگزير بايد مراد همه مؤمنين باشند يا بعضي از آنان. اگر مراد همه باشند، چنين چيزي وجود ندارد، زيرا امکان ندارد همه اجتماع کنند و اتفاق نظر داشته باشند. و اگر بعضي از آنها مرادند، مشاهده ميشود که هر دسته از آنان در مورد فرد منتخب خود روايات خوب ميآورند، مثل روايت شيعه درباره علي عليهالسلام و روايت حشويه درباره ديگري. در اين صورت کي امامتي که در طلب آنند ثابت ميگردد؟
فَقَالَ آخر: فيجوز أن يزعم أن اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم اخطأوا. قَالَ: کيف يزعم انهم اخطأوا و اجتمعوا علي الضلالة و هم لَا يعلمون فرضا و لَا سنة؟ لانک تزعم أن الامامة لَا فرض من الله تبارک و تعالي و لَا سنة من الرسول، و کيف يَکوُن مما (فيما - م ص) ليس عندک بفرض و لَا سنة خطاء؟
________________________________________
370
ديگري گفت: بنابراين جايز است که پندارند اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم خطا کردهاند. مأمون گفت: چگونه اين پندار پديد آيد که آنان خطا نمودند و بر ضلالت و گمراهي اتفاق کردند در حالي که آنان [امامت را] نه فرضي ميدانتند نه سنتي؟ زيرا گمان تو اين است که امامت نه از جانب خداي متعال واجب است نه از سوي سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، بنابراين چگونه در مورد چيزي که در نظر تو نه فرض است نه سنت، خطا صورت ميگيرد؟
قَالَ آخر: فانت تدعي لعلي عليهالسلام من الامامة، فهات بينتک علي ما تدعي.
قَالَ: ما انا بمدع و لکني مقر و لَا بينة علي المقر، و المدعي من يزعم أن اليه التولية و العزل و أن اليه الاختيار. و البينة لَا تعري من أَنْ يَکوُن فِي شرکائه فهم خصماء، او تکون من غيرهم و الغير معدوم، فکيف يؤتي بالبينة علي هَذَا؟!
ديگري گفت: تو مدعي امامت براي علي عليهالسلام هستي، گواه اين مدعيات را بياور. مأمون گفت: من مدعي نيستم بلکه مقر هستم و آوردن گواه بر مقر لازم نيست، و مدعي آن کسي است که گمان دارد توليت و عزل به او واگذار شده و اختيار انتخاب با اوست. و گواهان يا با مدعي در عقيده شريکند که در اين صورت خود، مدعي و خصم خواهند بود و گواهيشان پذيرفته نيست، و يا ديگرانند، که در اين جا ديگري فرض ندارد [چرا که در اين صورت با نظريه او مخالفند و گواهي به نفع او نخواهند داد]، پس چگونه ميتوان بر اين مطلب گواه آورد؟
فَقَالَ آخر: فما کان الواجب علي علي عليهالسلام بعد مضي رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم؟ قَالَ: ما فعله. قَالَ: افما وجب عليه أَنْ يعلم النَّاس اءِنَّهُ امام؟ فَقَالَ: اءنّ الامامة لَا تکون بفعل منه فِي نفسه و لَا بفعل من النَّاس فيه من اختيار او تفضيل او غير ذَلِکَ، اءِنَّمَا يَکوُن بفعل من الله تبارک و تعالي فيه کما قَالَ لابراهيم عليهالسلام: اءِنِّي جاعلک للناس اماما.(865)
و کما قَالَ عزّ و جل للملائکة: اني جاعل فِي الارض خليفة.(866) و کما قَالَ لداود عليهالسلام اياه فِي بدو الصنيعة، و التشريف فِي النسب، و الطهارة فِي المنشأ، و العصمة فِي المستقبل، و لو کانت بفعل منه فِي نفسه کان من فعل ذَلِکَ الفعل مستحقا للامامة و اذا عمل خلافها اعتزل، فيَکوُن خليفة من قبل افعاله.
865) بقره، 124.
866) بقره، 30.
________________________________________
371
ديگري گفت: پس تکليف علي عليهالسلام پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه بود؟ مأمون گفت: همان که کرد. گفت: آيا بر او واجب نبود که به مردم امامت خود را اعلام کند؟ مأمون گفت: امامت چيزي نيست که مربوط به فعل شخص وي يا فعل مردم باشد از قبيل انتخاب يا برتري دادن و غير اينها، بلکه فعل خداي متعال است، چنان که به ابراهيم عليهالسلام فرمود: من تو را امام قرار ميدهم، و به ملائکه فرمود: من در زمينه خليفه قرار ميدهم، و به داود عليهالسلام فرمود: ما تو را در زمين خليفه قرار داديم.
پس امام از سوي خداي متعال امام است به اين که او را در آغاز خلقتش و در شرافت نسب و طهارت منشأ و عصمت در آينده بر ميگزيند. و اگر امامت به فعل خودش بستگي داشت، هر کس با انجام آن مستحق امامت ميشد، و چون به خلافت آن عمل ميکرد منزوي ميگشت، و در اين صورت از سوي فعل خود خليفه بود.
قَالَ آخر: فَلِم اوجبت الامامة لعلي عليهالسلام بعد رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم؟ قَالَ: لخروجه من الطفولية الي الايمان کخروج النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم من الطفولية الي الايمان، و براءته من الضلالة و اجتنابه عن الشرک کبراءته النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم عن الضلالة و اجتنابه عن الشرک، لان الشرک ظلم و لَا يَکوُن الظالم اماماً و لَا من عبد و ثنا باجماع، و من اشرک فقد حل من الله تعالي محل اعدائه، فالحکم فيه الشهادة عليه بما اجتمعت عليه الامة حتّي يجيء اجماع آخر مثله؛ و لان من حکم عليه مرة لَا يجوز أَنْ يَکوُن حاکما، فيَکوُن الحاکم محکوما عليه، فلا يَکوُن حينئذ فرق بين الحاکم و المحکوم عليه.
ديگري گفت: به چه چيز امامت را پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي علي عليهالسلام لازم ساختي؟ مأمون گفت: زيرا مانند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از کودکي به ايمان شتافت و مانند آن حضرت از ضلالت و گمراهي بيزار و از شرک پرهيز داشت، چه شرک ظلم است، و ظالم نميتواند امام باشد و نه کسي که بت پرستيده باشد، به اجماع امت، و هر که شرک ورزد از سوي خداي متعالي در جايگاه دشمنان خدا قرار خواهد گرفت، پس حکم درباره او همان اجماعي است که عليه او شده تا اجماع ديگري قائم شود و آن را باطل سازد. و نيز به اين دليل که هر کس يک بار محکوم عليه واقع شود ديگر جايز نيست حاکم باشد، چه در اين صورت حاکم خود محکوم عليه خواهد بود و آن هنگام فرقي ميان حاکم و محکوم نيست.
________________________________________
372
قَالَ آخر: فَلِم لم يقاتل علي عليهالسلام ابابکر کما قاتل معاوية فَقَالَ: المسألة محال، لان لم اقتضاء و لم يفعل نفي، و النفِي لَا يَکوُن له علة، و اءِنَّمَا العلة للاثبات. و اءِنَّمَا يجب أَنْ ينظر فِي امر علي عليهالسلام امن قبل الله او من قبل غيره. فَاءِن صح اءِنَّهُ من قبل الله تعالي فالشک فِي تدبيره کفر، لقَوْله تعالي: فلا و ربک لَا يومنون حتّي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لَا يجدوا فِي انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.(867)
فافعال الفاعل تبع لاصله، فَاءِن کان قيامه عن الله عزّ و جل فافعاله عنه، و علي النَّاس الرضا و التسليم. و قد ترک رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم القتال يوم الحديبية يوم صد المُشرِکُون هديه عَن البيت، فلما وجد الاعوان و قوي حارب، کما قَالَ الله عزّ و جل فِي الاول فاصفح الصفح الجميل،(868) ثم قَالَ عزّ و جل: اقتلوا المشرکين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم واقعدوا لهم کل مرصد.(869)
ديگري گفت: پس چرا علي عليهالسلام با ابوبکر نجنگيد چنان که با معاويه به جنگ پرداخت؟ مأمون گفت: اين پرسش جواب ندارد، زيرا چرا سؤال از علت است، و کاري نکردن عمل سلبي است و آن علت ندارد علت از آن امور مثبت است. با اين حال بايد در امر علي عليهالسلام نگريست که آيا از سوي خدا بوده يا از سوي غير خدا؟ پس اگر از سوي خدا بوده شک در تعبير و عملکرد او کفر است، زيرا خداوند ميفرمايد: به پروردگارت سوگند که اينان مؤمن نخواهند بود تا اين که در مورد مشاجرات خود تو را داور کنند، سپس از آن چه حکم کردي حرجي در خود نيابند، و دربست تسليم تو باشند.
افعال فاعل هميشه تابع اصل آن است، پس اگر قيامش از جانب خداوند بوده کارهايش به حساب اوست و بر مردم لازم است راضي و تسليم باشند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز حديبيه که مشرکان او را از بردن قرباني به خانه کعبه مانع شدند، جنگ نکرد، و چون ياراني پيدا نمود و قدرت يافت به جنگ پرداخت، چنان که خداي بزرگ در آغاز فرمود: پس گذشت کن گذشتي نيکو، سپس فرمود: مشرکان را هر جا يافتيد بکشيد، و بگيريدشان و محاصرهشان کنيد و در هر جا در کمين آنان باشيد.
867) نساء، 65.
868) حجر، 85.
869) توبه 5.
________________________________________
373
قَالَ آخر: اذا زعمت امامة علي عليهالسلام من قبل الله تعالي و اءِنَّهُ مفترض الطاعة فَلِم لم يجز الا التبليغ و الدعاء [کما] للانبياء صلي الله عليه و آله و سلم و جاز لعلي عليهالسلام أَنْ يترک ما امر به من دعوة النَّاس؟ فَقَالَ المَأموُن: انا لم نزعم أَنْ عليا عليهالسلام امر بالتبليغ فيَکوُن رسولا و لکنه وضع علما بين الله تعالي و بين خلقه، و من تبعه کان مطيعا، و من خالفه کان عاصيا، فَاءِن وجد اعوانا يتقوي بهم جاهد، و انّ لم يجد اعوانا فاللوم عليهم لَا عليه، لانهم امروا بطاعة علي عليهالسلام علي کل حال، و لم يؤمر هو بمجادلتهم (بمجاهدتهم - م ص) الا بقوة، فهو بمنزلة البيت، علي النَّاس الحج اليه، فاذا حجوا ادوا ما عليهم، و اذا لم يفعلوا کانت اللائمة عليهم لَا علي البيت.
ديگري گفت: تو که پنداري علي عليهالسلام از سوي خداي متعال امام است و اطاعت او واجب، پس چرا وظيفه که جز تبليغ و دعوت نيست چنان که وظيفه انبياء عليهم السلام بود، براي علي عليهالسلام جايز بود که دست از دعوت مردم که بدان مأمور بود، بر دارد؟
مأمون گفت: من معتقد نيستم که علي عليهالسلام مأمور به تبليغ بود تا رسول شود، بلکه او نشانهاي بين خدا و آفريدگانش قرار داده شده بود، هر که از او پيروي کرد فرمانبر است، و هر که مخالفت او کرد نافرمان. اگر ياوراني مييافت که نيرويش باشند جهاد ميکرد، و اگر ياوراني نمييافت عار و ننگ بر مردم بود نه بر او، زيرا آنان در هر حالي مأمور به اطاعت علي عليهالسلام بودند ولي آن حضرت مأمور به مجادله (مجاهده) با آنان نبود مگر زماني که نيرو داشته باشد. آن حضرت به منزله کعبه است که مردم وظيفه دارند به سوي آن روند، اگر حج کردند تکليف خود را عمل کردهاند، و اگر نکردند عار و ننگ دامنگير آنهاست نه دامنگير کعبه.
و قَالَ آخر: اذا اوجبت اءِنَّهُ لَا بد من امام مفترض الطاعة بالاضطرار، فکيف يجب بالاضطرار اءِنَّهُ علي دون غيره؟ فَقَالَ: من قبل أَنْ الله عزّ وجل لَا يفرض مجهولا و لَا يَکوُن المفروض ممتنعا، اءذْ المجهول ممتنع، و لابد من دلالة الرسول علي الفرض ليقطع العذر بين الله تعالي و بين عباده. ارايت لو فرض الله تعالي علي النَّاس صوم شهر و لم يعلم النَّاس اي شهر هو و لم يوسم، کان علي النَّاس استخراج ذَلِکَ بعقَوْلهم حتّي يصيبوا ما اراد الله تعالي، فيَکوُن النَّاس حينئذ مستغنين عَن الرسول المبين لهم، و عَن الامام الناقل خبر الرسول اليهم؟!
________________________________________
374
ديگري گفت: حال که وجود امام واجب الاطاعة را ناگزير و واجب ميشماري، چگونه چنين امامي ناچار علي عليهالسلام است نه غير او. مأمون گفت: زيرا خداي بزرگ چيز مجهول و نامعلومي را واجب نميکند و نيز واجب نميتواند ممتنع و ناممکن باشد، و چون مجهول ممتنع است ناگزير بايد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آن واجب راهنمايي کند تا عذر ميان خداي متعال و بندگانش را قطع سازد. نبيني اگر خداي متعال روزه ماهي را واجب کند ولي به مردم اعلام نکند که آن ماه کدام است و نشان آن را بيان ندارد، بر مردم است که آن ماه را با عقل خود تعيين کنند تا به آن چه خدا خواسته دست يابند، و در اين صورت مردم از پيامبري که احکام را براي آنان بيان کند و از امامي که خبر پيامبر را براي آنان نقل نمايد، بي نياز خواهند بود؟!
فَقَالَ آخر: من اين اوجبت أَنْ عليا عليهالسلام کان بالغا حين دعاء النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم؟ فَاءِن النَّاس يزعمون اءِنَّهُ کان صبيا حين دعا و لم يکن جاز عليه الحکم و لَا بلغ مبلغ الرجال. فَقَالَ: من قبل اءِنَّهُ لَا يعري فِي ذَلِکَ الوقت [من أَنْ يَکوُن] ممن ارسل اليه النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم ليدعوه، فَاءِن کان کذلک فهو محتمل للتکليف قوي علي اداء الفرائض؛ و انّ کان ممن لم يرسل اليه فقد لزم النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم قول الله تعالي: و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين.(870) و کان مع ذَلِکَ فقد کلف النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم عباد الله ما لَا يطيقون عَن الله عزّ و جل، و هَذَا من المحال اَلَّذِي يمتنع کونه و لَا يَأمَر به الحکيم و لَا يدل عليه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؛ تعالي الله عَن أَنْ يَأمَر بالمحال، و جل الرسول عَن أَنْ يَأمَر بخلاف ما يمکن کونه فِي حکمة الحکيم.
ديگري گفت: از کجا ثابت است که علي عليهالسلام هنگام دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بالغ بوده است؟ چه مردم معتقدند که وي هنگام دعوت کودک بوده و هنوز حکم و تکليف بر او جاري نشده و به حد مردان نرسيده بود.
مأمون گفت: زيرا از دو حال خارج نيست: يا در آن وقت از جمله کساني بوده که پيامبر مأمور دعوت آنان بوده يا نه، اگر چنين بود پس او قايل تکليف بود و بر اداي واجبات، نيرومند. و اگر از آنان بود که نميبايست به دعوت آنان پرداخت پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مورد اين عتاب قرار ميگيرد که: اگر بعضي از گفتارها را به ما بندد همانا با قدرت او را ميگيريم سپس رگ گردن او را قطع ميکنيم.
870) حاقه، 46.
________________________________________
375
و علاوه اين که در اين صورت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بندگان خدا را از سوي خدا به اعمالي فوق طاقتشان تکليف نموده، و اين محال و نشدني است و خداوند حکيم بدان امر نميکند و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بدان راهنما نيست. خداوند برتر از آن است که به امر محال فرمان دهد، و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فراتر از آن که به خلاف چيزي که در حکمت حکيم ممکن است، دستور دهد.
فسکت القوم عند ذَلِکَ جميعا. فَقَالَ المَأموُن: قد سالتموني و نقضتم علي، افاسلَکُمْ؟ قَالَوا: نعم. قَالَ: اليس قد روت الامة باجماع منها أَنْ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: من کذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من اَلْنَّار؟(871) قَالَوا: بلي. قَالَ: و روي عنه صلي الله عليه و آله و سلم اءِنَّهُ قَالَ: من عصي الله بمعصيد صغرت او کبرت ثم اتخذها دينا و مضي مُصرّاً عليها فهو مخلد بين اطباق الجحيم؟(872) قَالَوا: بلي. قَالَ: فخبروني عَن رجل يختاره الامة فتنصبه خليفة هل يجوز أَنْ يقَالَ خليفة رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم و من قبل الله عزّ و جل و لم يستخلفه الرَّسوُل صلي الله عليه و آله و سلم؟ فَاءِن قُلْتُم: نعم. فقد کابرتم، و انّ قُلْتُم: لَا، وجب أَنْ يَکوُن ابوبکر لم يکن خليفة رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم و لَا من قبل الله عزّ وجل و اءِنَّکَم تکذبون علي نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم و اءِنَّکَم متعرضون لان تکونوا ممن وسمه النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم بدخول اَلْنَّار.
در اين جا همه ساکت شدند و پاسخي ندادند. مأمون گفت: شما از من پرسيديد و نقض خود را گفتيد، حال من از شما بپرسم؟ گفتند: آري. گفت: آيا امت به اجماع اين روايت را نقل نکردهاند که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: هرکس عمدا بر من دروغ بندد بايد جايگاه خود را در آتش فراهم کند؟ گفتند: چرا. گفت: و نيز اين روايت که: هر کس به گناهي نافرماني خدا کند، کوچک باشد يا بزرگ، سپس آن را دين خود قرار دهد و با اصرار بر آن بميرد، چنين کسي براي هميشه ميان طبقات دوزخ معذب خواهد بود؟
871) صحيح بخاري ج 1،ص 31. کنز العمال ج 3،ص 355.
872) -
________________________________________
376
گفتند: چرا، گفت: به من خبر دهيد آيا مردي را که امت او را برگزيده و به خلافت منصوف ساخته، ميشود گفت: او خليفه رسول الله و از سوي خداي بزرگ است، و حال آن که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را خليفه نساخته باشد؟ اگر گوييد: آري، عناد و انکار ورزيدهايد. و اگر گوييد: نه، لازمه آن اين است که ابوبکر خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نبوده و از سوي خداوند منصوب نگشته، و شما بر پيامبر خدا دروغ بستهايد، و در معرض آن قرار گرفتهايد که از جمله کساني باشيد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنان را به دخول در آتش نشان کرده است.
و خبروني فِي اي قوليکم صدقتم؟ فِي قولَکُمْ: مضي و لم يستخلف، او فِي قولَکُمْ لابي بکر: يا خليفة رسول الله؟ فَاءِن کنتم صدقتم فِي احدهما بطل الاخر. فاتقوا الله و انظروا لانفسکم و دعوا التقليد و تجنبوا الشبهات، فو الله لَا يقبل الله عزّ و جل الا من عبد لَا يأتي الا بما يعقل، و لَا يدخل الا فيما يعلم اءِنَّهُ حق، و الريب شرک (شک - م ص) و کفر بالله عزّ و جل و صاحبه فِي اَلْنَّار.
به من خبر دهيد که در کدام يک از اين دو قول خود راست ميگوييد؟ اين که آن حضرت در گذشت و جانشين معين نکرد، يا در اين که به ابوبکر، اي خليفه رسول خدا ميگوييد؟ در هر کدام راست گوييد قول ديگري باطل خواهد بود. پس از خداوند پروا کنيد، و به خود بينديشيد، تقليد را رها کنيد و از شبهات اجتناب ورزيد، که به خدا سوگند خداي بزرگ عملي را نميپذيرد مگر از بندهاي که جز عمل معقول نياورد و جز در آن چه که آن را حق ميداند داخل نشود. ترديد شرک (شک) و کفر به خداست و صاحب آن در آتش.
و خبروني هل يجوز ابتياع احدکم عبدا فاذا ابتاعه صار مولاه و صار المشتري عبده؟ قَالَوا: لَا. قَالَ: کيف جاز أَنْ يَکوُن من اجتمعتم عليه انتم و استخلفتموه صار خليفة عليکم و انتم وليتموه، الا کنتم الخلفاء عليه؟ بل تولون خليفة و تقولون اءِنَّهُ خليفة رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم ثم اذا سخطتم عليه قتلتموه کما فعل بعثمان بن عفان!
به من خبر دهيد آيا جايز است يکي از شما بندهاي بخرد و پس از خريد آن بنده آقاي او شود و خريدار، بنده او؟ گفتند: نه. گفت: پس چگونه جايز است که آن کس که شما بر او گرد آمديد و او را خليفه ساختيد بر شما خلافت پيدا کند و حال آن که شما او را ولايت بخشيدهايد؟ در اين صورت چرا شما بر او خليفه نباشيد؟ شما خودتان کسي را ولايت ميبخشيد و ميگوييد او خليفه رسول خدا است، و چون بر او خشمناک شديد او را ميکشيد همانطور که با عثمان عمل شد!
________________________________________
377
فَقَالَ قائل منهم: لان الامام وکيل المسلمين اذا رضوا عنه ولوه و اذا سخطوا عليه عزلوه. قَالَ: فلمن المسلمون و البلاد و العباد؟ قَالَوا: لله عزّ و جل. قَالَ: فالله اولي أَنْ يوکل علي عباده و بلاده من غيره، لان من اجماع الامة اءِنَّهُ من احدث فِي ملک غيره فهو ضامن و ليس له أَنْ يحدث، فَاءِن فعل مآثم غارم.
يکي از آنان گفت: زيرا امام وکيل مسلمين است، هرگاه از او خوشنود بودند ولايتش ميدهند، و هرگاه بر او خشم گرفتند عزلش ميکنند. مأمون گفت: مسلمانان و بلاد و بندگان از آن کيستند؟ گفتند: از آن خداي بزرگ. گفت: پس خداوند از ديگران سزاوارتر است که بر بندگان و بلاد خود وکيل بگمارد، چه به او اجماع امت هر کس در ملک ديگري کاري انجام دهد ضامن است، و او را نرسد که عملي انجام دهد و اگر داد گنهکار و بدهکار است.
ثم قَالَ: خبروني عَن النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم هل استخلف حين مضي ام لَا؟ فقَالَوا: لم يستخلف. قَالَ: فترکه ذَلِکَ هدي ام ضلال؟ قَالَوا: هدي. قَالَ: فعلي النَّاس أَنْ يتبعوا الهدي و يترکوا الباطل. قَالَوا: قد فعلوا ذَلِکَ. قَالَ: فَلِم استخلف النَّاس بعده و قد ترکه هو؟ و ترک فعله ضلال، و محال أَنْ يَکوُن خلاف الهدي هدي، و اذا کان ترک الاستخلاف هدي فَلِم استخلف ابوبکر و لم يفعله النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم؟ و لم جعل عمر الامر شوري بين المسلمين خلافا علي صاحبه؟ زعمتم أَنْ النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم لم يستخلف و أَنْ ابابکر استخلف، و عمر لم يترک الاستخفاف کما ترکه النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم بزعمکم، و لم يستخلف کما فعل ابوبکر، و جاء بمعني ثالث.
________________________________________
378
سپس گفت: به من خبر دهيد آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هنگام درگذشت خود جانشين معين کرد يا نه؟ گفتند: جانشين معين نکرد. گفت: آيا اين ترک او هدايت بود يا ضلالت؟ گفتند: هدايت بود. گفت: پس بر مردم واجب است که از هدايت پيروي کنند و باطل را رها سازند. گفتند: مردم چنين کردند. گفت: پس چرا مردم جانشين تعيين کردند در حالي که آن حضرت اين کار را ترک کرده بود؟ ترک فعل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گمراهي است و محال است که خلافت هدايت، هدايت باشد. و هرگاه ترک تعيين جانشين هدايت است پس چرا ابوبکر جانشين معين کرد و حال آن که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نکرد؟ و چرا عمر بر خلاف رفيق خود ابوبکر، خلافت را به صورت شوري ميان مسلمين قرار داد؟ شما معتقديد که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جانشين معين نکرد، ابوبکر جانشين تعيين کرد، و عمر نه مانند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم استخلاف را ترک کرد و نه مانند ابوبکر استخلاف کرد، بلکه چيز سومي را عمل نمود.
خبروني اي ذَلِکَ ترونه صوابا؟ فَاءِن رايتم فعل النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم صوابا فقد اخطاتم ابابکر، و کذل القول فِي بقية الاقويل. و خبروني ايهما افضل؟ ما فعل النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم بزعمکم من ترک الاستخلاف او ما صنعتم انتم من الاستخلاف؟ و خبروني هل ولي احد بعد النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم باختيار الصحابة منذ قبض النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم الي اليوم؟ فَاءِن قُلْتُم: لَا، فقد اوجبتم أَنْ النَّاس کلهم عملوا الضلالة بعد النَّبِي صلي الله عليه و آله و سلم و انّ قُلْتُم: نعم، اکذبتم الامة و ابطل قولَکُمْ الوجوه (الوجود - م ص) اَلَّذِي لَا يدفع
به من خبر دهيد کداميک را درست ميدانيد؟ اگر کار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درست ميدانيد ابوبکر را به خطا نسبت دادهايد، و همين طور در باقي گفتارها. به من خبر دهيد کداميک بهتر است؟ آن چه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم کرد که به گمان شما ترک استخلاف است، يا آن چه شما عمل کرديد که استخلاف است؟ به من خبر دهيد آيا پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و از روزگار رحلت آن حضرت تا به امروز کسي به انتخاب صحابه به ولايت رسيده است؟ اگر گوييد: نه، لازمهاش اين است که مردم پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همگي به ضلالت عمر کردند. و اگر گوييد: آري، امت را دروغگو دانستهايد و وجوه (يا واقعيت) غير قابل نقضي اين قول شما را ابطال ميسازد.
________________________________________
379
و خبروني عَن قول الله عزّ و جل: قل لمن ما فِي السموات و الارض قل الله.(873) اصدق هَذَا ام کذب؟ قَالَوا: صدق. قَالَ: افليس ما سوي الله لله عزّ و جل اءذْ کان مالکه و محدثه؟ قَالَوا: نعم. قَالَ: ففِي هَذَا بطلان ما اوجبتم من اختيارکم خليفة تفترضون طاعته و تسمونه خليفة رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم و انتم استخلفتموه و هو معزول عنکم اذا غضبتم عليه و عمل بخلاف محبتکم، و هو مقتول اذا ابي الاعتزال. ويلَکُمْ، لَا تفتروا علي الله کذبا فتلقوا عذاب ذَلِکَ غدا اذا قمتم بين يدي الله عزّ و جل و اذا وردتم علي رَسول اللَّه صَلَّي اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ و َ سَلَّم و قد کذبتم عليه متعمدين، و قد قَالَ: من کذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من اَلْنَّار.
به من خبر دهيد از قول خداي بزرگ که فرموده: بگو آن چه در آسمانها و زمين است از آن کيست؟ بگو: از آن خداست، آيا اين راست است يا دروغ؟ گفتند: راست است. گفت: آيا غير خدا هر چه هست از آن خدا نيست، چه خدا مالک و آفريننده آنهاست؟ گفتند: چرا. گفت: پس در اين قرارتان بطلان اين نهفته است که شما خليفهاي را انتخاب ميکند و اطاعتش را واجب ميدانيد و او را خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ميناميد در حالي که خودتان او را خليفه ساختهايد، و چون بر او خشمگين شويد و بر خلاف خواسته شما عمل کند معزول ميشود، و اگر از استعفا و اعتزال خودداري کند کشته خواهد شد. واي بر شما بر خدا دروغ افترا نبنديد که فردا عذاب آن را خواهيد ديد، آن گاه که در برابر خداي بزرگ بايستيد و آن گاه که بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شويد در حالي که عمدا بر آن حضرت دروغ بستهايد، و حال آن که او فرموده بود که: هر کس عمدا بر من دروغ بندد بايد جايگاه خود را در آتش فراهم کند.
ثم استقبل القبلة و رفع يديه و قَالَ: اللهم اني قد نصحت لهم، اللهم اني قد ارشدتهم، اللهم اني قد اخرجت ما وجب علي اخراجه من عنقي، اللهم اني لم ادعهم فِي ريب و لَا فِي شک، اللهم اني ادين بالتقريب اليک بتقديم علي عليهالسلام علي الخلق بعد نبيک صلي الله عليه و آله و سلم کما امرنا به نبيک صلي الله عليه و آله و سلم.
873) انعام، 12.
________________________________________
380
سپس روبه قبله نمود و دو دست خود را برداشته گفت: خداوندا من براي آنان خيرخواهي کردم، خداوندا من ارشادشان نمودم، خداوندا من آن چه را بر عهدهام بود از گردن خود برداشتم، خداوندا من ايشان را در شک و ترديد رها نکردم، خداوندا با تقرب جستن به تو براي تو دينداري کردم، به اين وسيله که علي عليهالسلام را پس از پيامبر تو صلي الله عليه و آله و سلم بر همه خلق مقدم ميدارم همانطور که پيامبر تو صلي الله عليه و آله و سلم ما را امر فرموده است.
ثم قَالَ: ثُمَّ افترقنا، فَلِم نجتمع بعد ذَلِکَ حتّي قبض المَأموُن. و فِي حديث آخر: فسکت القوم، فَقَالَ لهم: لم سکتتم؟ قَالَوا: لَا ندري ما نقول. قَالَ: يکفيني هَذِهِ الحجة عليکم. ثُمَّ امر باخراجهم. قَالَ: فخرجنا متحيرين خجلين. ثُمَّ نظر المَأموُن الي الفضل بن سهل فَقَالَ: هَذَا اقصي ما عند القوم، فلا يظن ظانّ أَنْ جلالتي منعتهم من النقض عليَّ.(874)
راوي گويد: سپس پراکنده شديم. و پس از آن تا وقتي که مأمون درگذشت ديگر گرد نيامديم.و در حديث ديگري آمده است که: پس قوم ساکت شدند. گفت: چرا ساکت ماندهايد؟ گفتند: نميدانيم چه بگوييم؛ گفت: همين حجت مرا بس است. سپس دستور داد همه را بيرون کند.
راوي گفت: ما همه متحير و سرافکنده بيرون شديم. سپس مأمون به فضل بن سهل نگاه کرد و گفت: اين نهايت آن چيزي است که داشتند، و نبايد کسي گمان کند که جلالت من مانع از آن شد که سخنان مرا نقض کنند [بلکه ديگر سخني نداشتند و پاسخي نميتوانستند داد].